امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

گزارش بیست ماهگی

عروسک قشنگم! فرشته کوچولوی من . بهداد من   روزای بیست ماهگیت رو پشت سر گذاشتی و از این روزا خاطرات شیرینش برام به یادگار میمونه. خاطرات روزای با تو بودن با تو لذت بردن با تو خندیدن  و با تو بازی کردن و با تو شاد بودن. میخواستم بگم که اشکها و لبخندهای این ماه به یادگار میمونه اما هر چی فکر می کنم می بینم که اشکی ریخته نشده و همه اش سلامتی و خوشحالی و شادی بوده. این روزا یاد گرفتی که بشکن می زنی. تا یه آهنگ شاد میشنوی نانای می کنی و  بشکن می زنی . ای قلبون اون بشکن بشکنت. آشپزی و سرگرم شدن با قابلمه و ظرف و ظروف شده تمام کار هر روزت. البته این ماه یاد گرفتی که با اسباب بازیهات هم سرگرم می شی . مخصوصا ماشینهات و بیشتر ...
7 مرداد 1392

شیرین کاریهای بیست ماهگی

گوشه ای از شیرین کاریهای بهداد عزیزم در بیستمین ماه زندگیش آب دادن به بوته ها ی گوجه فرنگی توی باغچه ی حیاط هر چی گفتیم که دست به گوجه فرنگی ها نزن گوش ندادی آخرش هم کار خودت رو کردی و ملاحظه می فرمایی دیگه... داری خام خام گوجه فرنگی ها رو گاز می زنی. اسباب و وسایل هر روز بازی بهدادی. آخر سرش فکر کنم که سر آشپز بشی. یعنی تمام مدت قابلمه و ظرف و ظروفی هست که از کابینت میاری و میگذاری توی هال و روی میز باهاشون سرگرم میشی. جارو کردن و تر و تمیز کردن تراس خونه. اونم دو دستی. به نظرت توی این لوله چی هست؟ دنبال چی می گردی؟ ریخت و پاش کردن اتاق به طرز شگفت انگیز کار هر روزت هست. اینم سبد خرده ریز...
5 مرداد 1392

شانزدهمین مروارید

  بهداد آقای گل رویش شانزدهمین مروارید قشنگت مبارک باشه. بعد از کلی ورم کردن لثه ات، بالاخره دیدم که امروز  لثه ات سر باز کرده و نوک دندونت بیرون زدده. قربونت بشم که دیگه یه بچه ی تمام عیار شدی و درست و حسابی دندونهات کامل شده و غذا خور شدی. خدا رو شکر که خیلی اذیت نشدی و خوب بیرون اومد. دندون نیش فک پایین سمت چپ صورتت. رویشش مبارک باشه. امیدوارم که عمر خوبی داشته باشه.   ...
3 مرداد 1392

جابجایی های عظیم...

  دست کوچولو پا کوچولوی من بهداد کوچولوی عزیزم سلام روزای بیست ماهگیت رو داری پشت سر میگذاری. امروز اول مرداد سال 92هست . هوا خیلی گرمه. کاملا شرجی و دم کرده. روزهای ماه رمضون هست و بابایی هم مشغول روزه داری. این روزا به خاطر هوای گرم و شرجی اینجا بابا خیلی بهش سخت میگذره . منم که یه سه سالی هست از روزه داری معاف شدم به خاطر نی نی داری. این طوری بهت بگم  که کل برنامه همیشگی و روزانه مون به هم خورده.  بابایی روزها ناهار دیگه خونه نمیاد و عصر دم غروب میاد و اگه بشه یه چرت کوتاهی تا زمان افطار می زنه. ما هم که عصر ها یه سر می رفتیم بیرون و یه دوری میزدیم، دیگه کمتر میریم بیرون. و مشغول سور و سات بساط افطار میشیم....
1 مرداد 1392
1