امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

شیرین کاریهای دو سالگی

 گزارش شیرین کاریهای بیست و چهار ماهگی بهداد خان  اینجا بدو بدو رفتی پشت میز عمو و هدفونش رو برداشتی و گذاشتی به گوشت اینجا هم وقتی هست که عمو برات آهنگ گذاشته و تو هم غرق گوش دادن شدی وقتی که توی حیاط میری کارت همینه ... اینجاست که صدای من در میاد و اعتراض می کنم که بهداد دست نزن و بیا تو خونه اینجا هم که معلومه دیگه داری لبخند می زنی و گولم میزنی که بیشتر توی حیاط بمونی و به شیطنتت ادامه بدی تو خونه ی خانجان همش میخواستی که بری سر این اف اف . زیرش یه میز بود که چند بار رفتی روش و آخر سر هم یه بار که میخواستی بری ر...
14 آذر 1392

گزارش بیست و یک ماهگی

  گزارش بیست و یک ماهگی گل قشنگ زندگی من و امیر حسین روزای قشنگ بیست و یک ماهگیت هم داره تموم میشه و فقط دو ماه دیگه مونده که دوسالت تموم بشه. نازنینم وقتی که به عکسای ماههای پیشت نگاه می کنم دلم آب میشه و می سوزه که چقدر زود گذشت. خدا رو شکر کمتر مریض شدی و  بچه ی خوش و خرم و سلامتی بودی و هستی. از روزای قشنگ باتو بودن میخوام بگم. روزای شیرین بیست و یک ماهگی. گوشت با منه؟ این روزا ورد زبونت لغت دون دون هست. یعنی ماشین. آخ که چقدر عشق ماشینی. مخصوصا ماشین باری. توی جاده تمام مدت داری ماشین باریها رو می شمری و با دست نشون میدی. حتی وقتی که توی خونه هستیم و از بیرون صدای ماشین باری میاد تشخیص میدی...
4 شهريور 1392

شیرین کاریهای بیست و یک ماهگی

شیرین کاریهای بیست و یک ماهگی گل آقا ای جان . ای قربون این ادا در آوردنت بشم من قدت بلند شده و دستت به آبریز یخچال میرسه.روزی چند بار میری سرش و آبش رو روی خودت و زمین می ریزی. این شده بازی این روزات . بفرمایید آب خنک... کار جدید این روزات.آخه اینم شد کار؟ موبایل و بر میداری و یا شماره میگیری یا بازیهاش رو میاری و خودت بازی می کنی. تا حالا چندین بار اس ام اس فرستادی و میس کال برای این و اون انداختی. چه قد بگم پا تو کفش بزرگترها نکن؟ هر روز این کارو می کنی . با کفشهای مختلف هولم نکن...
31 مرداد 1392

عیدفطر و تعطیلات...

سلام گل یک دونه ی من بهداد جانم پس از یک هفته تاخیر اومدم تا خاطرات یک هفته ی پیش تا حالا رو برات تعریف کنم. سه روز قبل از عید فطر راهی تهران شدیم که هم پیش مامانا باشیم و هم یه سفر دو سه روزه بریم اصفهان و یه دیداری با دوستان همیشگی مون داشته باشیم. سه شنبه ساعت پنج بودکه راه افتادیم . ساعت نه و نیم بود که رسیدیم منزل باباجون اینا. شما هم که خوابت رو توی جاده کرده بودی و حسابی سرحال و دل به نشاط بودی. افطاری خوردیم و شب هم شما تا پاسی از شب بیدار بودی و نمی خوابیدی. روز چهارشنبه تا ساعت یازده دوازده خوابیدی و بعدش ساعت چهار و پنج عصر رفتیم پیش خانجان. به قول خودت دان دان. افطار پیششون بودیم و دیگه ساعت ده بود که دوباره برگشتیم پیش مام...
24 مرداد 1392

روزای بیست و یک ماهگی

سلام آقا کوچولوی خونه ی ما. سلام فرشته کوچولو بهدادم ماه تابانم. هفته ی اول روزای بیست و یک ماهگیت رو داریم می گذرونیم. تو هر روز شیرین تر از دیروز. تو هر روز دوست داشتتنی تر از دیروزمیشی  و ما  هر روز عاشقتر و دلباخته تر از دیروز. امروز سیزدهم مرداد 92 هست دیروز ساعت دوازده ظهر از خواب بیدار شدی آخه شبش ساعت دو نیمه شب بود که خوابیدی.  بعد از بیدار شدنت یه سر رفتیم توی حیاط که هم گلها رو آب بدیم و هم سرمون گرم بشه و تو رو هم سوار دوچرخه ات کردم و کلی توی حیاط راهت بردم. بعدش اومدیم توی خونه و ناهار خوردی و بعدش هم چون باید یک عالم لباس اتوکاری می کردم شما رو آوردم توی اتاق و درب کتابخونه رو باز کردم که تو با اسباب...
13 مرداد 1392
1