امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

روزای دلتنگی...

  سلام پسر گلم   بهداد جانم این روزا دیگه آخرین روزای دو سالگیت هست. سومین سال زندگی زمینیت کم کم داره شروع میشه. عزیزکم نمیدونی که چقدر عاشقتم. هنوز هم که هنوزه دوست ندارم که زود بگذره و زودی بزرگ بشی. نمیدونی که چقدر باهات عشق می کنم. دوستت دارم و کیف می کنم. از وجودت و از بودنت لذت می برم. واقعا نمیتونم تصور کنم که دو سال گذشت و دو ساله که اومدی پیشمون و داری با ما زندگی می کنی. امیرحسین و بابا کردی و  منو مامان.  میگن بهشت زیر پای مادران است. اما تو از روز اولی که اومدی توی دلم  با بودنت بهشت و برام آوردی. این روزا حال خوبی ندارم خیلی خسته ام. درد کمر امونم رو بریده. به قدری کمرم درد میکنه که رگ س...
30 مهر 1392

ادامه ی گزارش 22 ماهگی

شیرین تر از قند و عسل  پسر مامان، پسر بابا بهترین هدیه ی خدا  سلام. روز آخر بیست و دو ماهگیت هست. یک هفته ای هست که همگی مون ویروس آنفولانزا گرفتیم و درگیریم. این روزا کارم از روزای عادی بیشتر بوده. خودم هم خسته تر. دلم نیومد که چند تا از خاطره و کارهای شیرین این ماهت رو که بعضیهاش رو که یادم نبود برات بنویسم بگذارم برای ماه بعدت و دیرتر تعریف کنم. برای همین با وجود اینکه که نشستن و نوشتن این کارها یه کم وقت گیره اما دوست دارم که ثبت کنم و برات به یادگار بگذارم. این روزا خیلی از ماههای پیش پر تحرک تر و شیطون تر شدی. شات دان: این روزا سریع میتونی که خودت رو به بالای صندلی چرخ دار پشت میز تحریر و لپتاپ برسون...
5 مهر 1392

روزای آخر 22 ماهگی

سلام بهداد عزیزم. شبت به خیر گل قشنگم. دیشب اومدم و گفتم که از اول هفته حال و هوای خونه مون مریض داری بوده و دیشب اظهار خوشحالی کردم که دیگه آخر بیماری همه مون هست و رو به بهبودیم. اما متاسفانه امروز خودم دوباره به قدری حالم بد شد که باز رفتیم دکتر و بازم از شدت مریضی سرم زدم. دکتر یه سری جدید دارو برام نوشت و اومدیم خونه. عصر خوابیدیم و همگی استراحت کردیم اما دوباره سر شب شما حالت خوب نبود و یه کم تنت داغ بود و داروهات رو خوردی، اما بینی ات کیپ شده و تمام مدت آبریزش بینی داشتی . دوباره تو دماغی حرف میزنی. دوباره نگرانم . تو خوب باشی برام همین کافیه باز ما آدم بزرگیم و زبون داریم و خودمون میدونیم که دردمون چیه اما شما کوچ...
4 مهر 1392

اندر احوالات روزای آخر 22ماهگی

گل پسرم سلام میخوام از روزای آخر شهریور سال 92 بگم و تا حالا که الان سوم مهر هست. دیگه روزای آخر بیست و دو ماهگی رو داری پشت سر میگذاری و یک ماه دیگه بیست و چهارماهه یعنی دو ساله میشی. این هفته خیلی سرشلوغ بودیم. بیا تا برات بگم.   بهداد جانم روز بیست و هشتم شهریور جمعه بود و عصرش با بابایی با هم رفتیم پیاده روی . کلی خیابونهای دور و اطراف خونه رو قدم زدیم و تمام مسیر رو هم شما پیاده پا به پای ما همقدم بودی و اصلا بغلمون نیومدی. خیلی خوب بود. هوا اصلا سرد نبود اما یه باد خنکی میومد و از دم هوا کم می کرد و خوشایند بود اونم برای پیاده روی. صبح شبنه که از خواب بیدار شدی تمام مدت هی عطسه کردی و آبریزش ب...
3 مهر 1392

گزارش بیست و دو ماهگی

    بهداد جانم بیست و دومین ماه زندگیت هم داره تموم میشه و بیست و سومین ماه زندگیت داره از راه میرسه.خیلی شیرین شدی. دلبری شدی برای خودت. روزای قشنگیه . با تو بودن . تو رو در آغوش گرفتن . با تو همه جا همراه بودن. صدای ریز و قشنگت رو شنیدن و با تو همبازی شدن. عزیز دلم این ماه ماه خوبی بود. یه کم حرف زدنت بهتر شده. هشیارتر شدی. حواست به همه چیز هست. تمام چیزهایی رو که می بینی و اسمشون رو میدونی با دست نشون می دی  و اسمشون رو با زبون خودت می گی. بقیه اش و بیا ادامه مطالب تا برات بگم   توی این ماه عاشق ماشینهای اسباب بازیت شدی. مثل لودر. ماشین بازی. ماشین وانت و جیپ. جالبه که تمام وقتایی که میریم بیرون تما...
26 شهريور 1392

این روزای ما...

  بهداد عزیزم سلام دردونه ی مامان سلام م م م م چند روزی بود که مهمون داشتیم و برات از این روزها ننوشتم. از قبل از شهریور ماه یه دوهفته ای باباجون مهمونمون بودند و یه کم سرمون شلوغ بود و کمتر پیش اومد که بیام و از خاطرات روزانه مون برات بنویسم. بعد از این که بابا جون یه سه چهار روزی رفته بودند و ما هم دوباره به حال عادی زندگیمون برگشته بودیم. بابا جون با خانواده اومدند پیشمون. اونم به این خاطر که عمو دیگه تعطیلاتش تموم می شد و عمه هم مرخصی کارش کوتاه بود. چهار شنبه شب اومدند و دیروز که جمعه بود عصر به سمت تهران برگشتند. خیلی کوتاه بود اما همین دو روز خیلی خوش گذشت و تو که دیگه نگووووووووو. اونم به این خاطر که باباجون اینا م...
16 شهريور 1392