سه ساله شدی...
بهداد عزیزم تولد سه سالگیت مبارک
سی و شش ماهه شدی گلم
نه ماه سخت و طاقت فرسا بیقرار و منتظر آمدنت بودم
و خدای مهربان تو را به من هدیه داد
تو آمدی و به یمن آمدنت مادر شدم
اولین نفس هایت که به گونه هایم ساییده شد
انگار آرامش بهشت را به چشمهایم فرستادی.
بوی بهشت میدادی. برایم بهشت را به خانه و دنیا آوردی
تو شدی مال خود خودم .تنها دارایی که بهش افتخار می کنم
حالا سه سال از اون روزهای پر از انتظار و بی قراری میگذرد...
این روزا وقتی که دستهای کوچکت با دستهایم گره می خورد و
نوازش دستهایت را در دستهایم دارم با خود می گویم:
آیا این همان بهداد کوشولوی منه که بزرگ شده و دست به دست من
توی کوچه و خیابون همراهم قدم میزنه؟؟!!
نگاهت که می کنم عاشق چشمهایت می شوم.
عاشقم، عاشق مژه های بلند و مشکی ات .
نگاهت که می کنم خدا را در چشمهایت می بینم.
عاشقم. عاشق نگاهی که تمام مدت آرامش و رضایت را در چشمهایم جستجو می کند
و هر بار با صدای بچه گانه و گوش نوازت می پرسی مامان شما خوبی؟ حال شما خوبه؟ ای جانم.
چقدر شیرین زبان شدی. چقدر به انتظار نشستم
تا حرف بزنی دندان در بیاوری راه بروی و هزار تا کار دیگه
که در نظرم شگفت انگیز بود و حالا با گذشت این روزها و ماهها
برایم عادی شده و من باز به دنبال شگفت انگیزهای دیگری در تو میگردم.
خواندن نوشتن مستقل تر شدن بزرگتر شدن و کاملتر شدن و ...
این روزها تنها نوازشی که مرا بخود فرو میبرد
شنیدن صدای قشنگ و دلنشین ات هست عزیزم.
گاهی با خود می اندیشم که توفرشته ای یا نه.....نمی دانم...
میدانم که با آمدنت دنیای من و بابا رو قشنگتر کردی و شدی همه ی دنیای ما
دنیایی که همه روزهاش با تو شروع می شه و ما برای نفس کشیدن
برای عشق ورزیدن
برای خوابیدن و دوباره بیدار شدن
فقط تو رو بهونه می کنیم
تو قشنگترین بهونه ی زندگیمونی عزیز دلم
تولدت مبارک گل قشنگ زندگی من و بابا
اینم اولین عکس و اولین حمام سه سالگیت
بهدادم بهترین هدیه ی خدایم
یک سبد احساس را
با تو قسمت می کنم
در شب میلاد تو
جان نثارت می کنم عشق زیبای تو را
رونق دل میکنم
با تو ای زیباترین
احساس بودن می کنم