اولین برف زمستون...
سلام بهداد عزیزم
امروز جمعه 11 بهمن هست. از پارسال تا حالا منتظر یه برف جانانه بودم که از آسمون نباریده بود. دیشب خیلی باد و طوفان شدیدی میومد و پیش بینی هم کرده بودند که طی چند روز آینده برف میاد. شب وقتی که داشتیم می خوابیدیم به امیر حسین گفتم چی میشد صبح که از خواب بیدار میشدیم یک عالم برف اومده بود؟!! خلاصه بعد از اون همه سوز و سرما کلی بارون اومد و دم صبح وقتی که چشمام و باز کردم دیدم که داره از آسمون برف میاد. خیلی خوشحال بودم و دوباره خوابم برد. صبح ساعت نه بود که از خواب بیدار شدم و پنجره ی اتاق و باز کردم و دیدم و وااااااااای خدای من چه برفی توی حیاط نشسته. پاشدم بابا رو بیدار کردم و دوتایی خوشحال و خندان رفتیم توی حیاط و مشغول دیدن برف.
همش منتظر بودیم و می گفتیم که واااااااای خدای من اگه بهداد بیدار بشه و این صحنه رو ببینه چی می گه؟ آخه یه بار توی شش ماهگی برف و دیده بودی که اون موقع خیلی کوچیک بودی و نمیتونستی راه بری و به برفها دست بزنی و بازی کنی. لباسهای خودت و خودمون و آماده کردم و دیگه با صدای عمو قناد که خیلی برنامه اش رو دوست داری بیدار شدی و بعد هم لباسهات رو پوشوندیم و بردیمت توی حیاط . تا بیرون و نگاه کردی بهت گفتیم که بهداد اینا چیه داره از آسمون میاد؟ با خوشحالی گفتی فف. یعنی برف.
خلاصه که کلی برف بازی کردی و گوله برف درست کردیم و دادیم دستت و بابا گوله برفها رو می کوبوند به دیوار و تو با خوشحالی می گفتی شی تست. یعنی گوله برفه شکست.
عزیز دلم نوک بینی ات از سرما قرمز شده بود
کلی روی برفها راه رفتی و کیف کردی حتی یه چند بار هم برف گذاشتم دهانت و تو هم با تعجب می خوردی و خوشت اومده بود خلاصه که ما هم با خوشحالی تو کلی خوشحالی کردیم.
امیدوارم که روح و قلبت همیشه عین برف سفید و پاک باشه و سرشار از آرامش باشی
روز برفیت مبارک عزیزم.