امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

گزارش سی و پنج ماهگی

1393/8/4 8:52
نویسنده : مامان مریم
457 بازدید
اشتراک گذاری

بهداد عزیزم

روزای آخر دوسالگیت هست و باورم نمیشه که دیگه باید سه تا شمع روی کیک تولدت بگذاریم. خیلی برنامه ها برای جشن تولدت داشتم اما تولدت مصادف شده با ایام محرم و یه سرما خوردگی شدید هم توی خونه اومده که بابا و خودت و من و نی نی درگیرش هستیم و دیگه تولد گرفتن و به باد فراموشی سپردیم. این هفته با این حال و اوضاع مریضی نمیتونم برات تولد بگیرم اما حتما یه تولد چهار نفره بعد از اینکه حال همه مون خوب شد و بهبودی کامل حاصل شد برات می گیرم که عکساش یادگاری بمونه.

این روزا خیلی خسته ام. وقتی که خودم مریض باشم و بخوام که سه نفر دیگه رو هم مراقبت کنم خیلی سنگینه. آخ که چقدر دلم میخواست یه گوشه ی دنج می خوابیدم و استراحت می کردم. اما مراقبت از تو و دادن داروهات و به خواب رفتنت بازم بهم کمک نمی کنه و  بعدش نی نی بیدار میشه و باید به اون برسم و اصلا هیچ وقت استراحتی ندارم. مادرم مادر....

شما هم که اینقدر بد دوا هستی و با اعمال شاقه دو تا قاشق شربت می خوری و حسابی آدم و پنچر می کنی. یعنی چنان دست و پا و لگد می زنی و زور آزمایی می کنی که نگوووو. چراااااااااااااااااا؟؟؟؟؟ دلم برای خودم سوخت که چقدر باید ناز همه تون رو بشکم و توی این وسط گیر افتادم. یکی نیست بهم بگه خودت خوبی ؟ خودت چی داروهات و میرسی که بخوری؟ استراحت داری؟ از بس که درگیر بچه داری و این زندگی شدم قرصهای عادی مولتی ویتامین و آهن رو هم از یاد بردم و نخوردم و حالا چنان بی جون و ناتوان شدم که خوردنش رو از سر گرفتم. به خدا یادم میره.

این روزا یه فحش یاد گرفتی و اونم بی تربیت هست. تمام مدت برای هر اعتراض و ناراحتیی این لغت رو بکار می بری و بعضی وقتها هم آبروی آدم و توی خیابون و مرکز خرید می بری و بهمون می گی بی تربیت. اینه رسمش؟ این همه خوبی می کنیم و به دلت راه میاییم اما اینه جوابش ؟؟. ای بابا میدونم که تازه این اول راهه و حالا حالا ها مونده و ما با شما داستانها خواهیم داشت .بچه های این دوره زمونه پر توقع شدن و به هیچ چی قانع نیستن.

روزا سرگرم بازی و کتاب خوندن و ماشین بازی و سی دی نگاه کردن هستی. اما تمام مدت میای و میگی مامان بدلم کن. نمیدونم که چرا این کارو جدید یاد گرفتی .بماند که از وقتی که خواهرت به دنیا اومده توجه ما بهت چندین برابر شده و تو بیشتر تحویل می گیریم اما ... . از دست درد بعضی شبها خوابم نمی بره. کارم زیاده. رسیدگی به کار نی نی و شما برای من هیچ فراغت و آسودگی خیالی باقی نگذاشته. پای چشمام گود افتاده از بس که بی خوابی و کم خوابی دارم. شبها درست نمی خوابم. تمام مدت یا دارم شیر میدم و عوض می کنم یا با شما سرگرم هستم. دیگه خودم و فراموش کردم.

به خدا ناشکری نمی کنم اما حال و احوال این روزای من و شما اینه. بابا کارش سنگین شده و شبها هم دیر میاد خونه و من تا هشت و نه شب باید با شما سر و کله بزنم. وقتی هم که بابا میاد خونه کار من سبک نمی شه و بابا زود می خوابه  و من و شما دو تا بچه باید بریم و با هم سر و کله بزنیم تا بالاخره خوابتون ببره. بعضی روزا واقعا دلم برای خودم می سوزه. خسته ام خسته. این ماه ماه سختی بود. خیلی دلم میخواست که برات یه جشن تولد توپ بگیرم اما با این اوضاع و احوال و بچه داری و خستگی بابا و خستگی خودم واقعا در توانم نیست و کاری از دستم بر نمیاد. این کار یه چند تا همراه و کمک میخواد که الان واقعا همه درگیرن و دوست ندارم که بقیه رو توی زحمت بندازم. امیدوارم که روزای سه سالگی روزای خوبی باشه و من سبک بار تر بشم.

خواهش می کنم که همکاری کن و واقعا یه سری کارها رو رعایت کن.

مثلا ریخت و پاش وسایل و اسباب بازیهات توی خونه خیلی زیاده. الان هم یه سرگرمی یاد گرفتی و اونم اینه که هر خرده ریزی که دم دست و گیر دستت میاد بر میداری و میریزی توی ماشینت.

از بس که کارت عابر بانک و کارتهای ویزیت رو انبار کردی هر جای خونه یه کارتی افتاده. کارت بانک پارسیان بابا رو هم که گم کردی و معلوم نیست که کجا پرتش کردی. کاشکی یه کم رعایت می کردی و نظم و ترتیب و از همین بچگی یاد می گرفتی.

وضعیت خوابیدنت خیلی بهتر شده و تقریبا شبها ساعت یازده یازده و نیم دیگه می خوابی. صبح ها هم ساعت نه نه و نیم بیداری. صبحانه خوردنت خیلی باحاله. هر روز یه چیزی می خوری. کره پنیر. کره عسل چای بیسکوییت. نون تست و شکلات صبحانه. چای و شیرینی و ...  از این بابت خیلی خوشحالم. خورد و خوراک شام و ناهارت هم خوبه و هر وقت که گرسته ات باشه به آدم میگی و خودت و نگه نمیداری . عوضش هله و هوله خور نیستی و وعده ی شام و ناهارت رو هم خوب می خوری.

این ماه یه کم شیطون شدی و آگاهانه یا ناآگاهانه هرز چند گاهی به خواهرت گوشمالی میدی و این خیلی منو ناراحت می کنه و طفل معصوم جیغ و فغانش از تو به آسمون میره اونموقع هست که فقط گریه ام میگیره و نمیدونم که چکار کنم. این جور موقع ها خیلی عصبی میشم و ناراحت و فقط سکوت می کنم و تحویلت نمی گیرم. و تو هم می فهمی و میای بهم میگی مامان خوبی؟ مامان حالت خوبه؟ چندین بار ازم میپرسی تا مطمئن بشی. آخه بچه مگه آزار داری؟ بعدش میای و منو هی بوس می کنی بهت می گم بوس کردن معنی نداره فایده ای نداره رفتارت رو درست کن کار خوب بکن که من ناراحت نشم. خواهرت خیلی کوچیکه و تو باید مواظبش باشی. اما نمیدونم تو هم دست خودت نیست و بچه ای . خوب میشی . درست می شی اما میدونم که خیلی طول میشکه و اون موقع من دیگه چروکهای صورتم معلومه و قابل برگشت نیست. آخ که چقدر مادر بودن سخته. چقدر سنگینه. خوش به حال مرداااااااااا.

این ماه همش شد درد دل و ناراحتی. زندگی همینه دیگه همش که نمیشه خوبی و خوشی و راحتی باشه. بالاخره یه سختیهایی هم هست که خوشی ها و خوبیها رو به چشم میاره. فقط میتونم شکر گذار خدای مهربون باشم که خیلی ها هستن که حسرت داشتن یه بچه رو دارن و خدا به من نعمت و تمام کرده و از هر دوتا گل دنیا نصیبم کرده و عالیه. فقط خدایا به من صبر هم بده . طاقت سختیها و تنهاییها رو بده. خدایا شکرت هزاران بار شکرت.

آهان راستی در مورد تکه کلامهای این ماهت بگم :

بهت می گم بهداد جان بیا بهت شربت بدم بخوری که دیگه مریض نشی بهم می گی : هرگز. وااااااااای منو میگی تعجب

می گم آخه این که نشد پاشو بیا داروت رو بخور. کلافه می شی و دور خودت می چرخی و می گی عجب گرفتاری شدیمااااااااااااتعجب

یا وقتی که یه کاری و می خوای انجام بدی و نمی شه می گی اَی بابا.

بهم می گی مامان کارتمو اوم کردم (گم) برام پیدا کن. منم می گی من نمیدونم که کجا گذاشتیش تو بهم می گی شما بدون. یعنی شما میدونی که کجاست.

بهم می گی مامان یه چیزی و بهم بده میگم نمی تونم میگی شما بتون . یعنی شما میتونی.

میگی مامان برام سی دی بازن زنجی بگیر. باب اسفنجی و میگی ها.

به مهد کودک هم میگی مکه کوکک . یعنی قشنگترین لغتی که می گی این لغته.

به سیب زمینی میگی سیم زم زیم زی . ای قربون اون سیم زم زیم زی گفتنت.

راستی این ماه دیگه به امیر حسین ام فون سین نمی گی و قشنگ می گی بابا امیر حسین . فامیلیت رو هم کامل و درست بیان میکنی.

یعنی واقعا اگه این شیرین زبونیهات نبوداااااااا . وقتی که به این قشنگی حرف میزنی و دلبری می کنی دلم غش میره و خستگیم در میره. الهی که همیشه سلامت باشی نبینم که پشه لگدت بزنه نازنینم .

پسندها (1)

نظرات (0)