گزارش بیست و شش ماهگی

سلام بهداد جانم

روزای بیست  و شش ماهگی رو هم که داری پشت سر میگذاری. اومدم تا از این روزا برات بگم.

     بشنو از تکه کلامهای این روزات:

این روزا خیلی بازیگوش شدی. عزیز دلم هر روز شیرین تر از دیروز هر روز دلربا تر از دیروز. آخه من از دست تو پسر بازیگوش دوست داشتنی چکار کنم؟؟؟؟ 

سسا م: سسام یعنی سلام. این روزا تا با کسی پشت گوشی تلفن صحبت می کنی  اول میگی سسام. خیلی با مزه میگی. روزها هم چندین بار وقتی ک از اتاقی به اتاقی میری یا منو می بینی می گی سسام.

مزه: این روزا خوشبختانه هر غذایی رو که می خوری با اولین لقمه ای که می خوری میگی هوووووم مزه. یعنی خوشمزه هست. خدای من نمیدونی که چقدر ذوق می کنم وقتی که می بینم با میل و رغبت غذا می خوری و بهت مزه میده و ازش تعریف هم میکنی.

خسسسه: این روزا وقتی که یه کم یه کاری و انجام میدی زودی میگی خسسسسه. یعنی اینکه خسته شدی. مثلا وقتی که با عمه تلفنی صحبت می کنی و اونم کلی ازت سوال می کنه و تو پشت هم جواب میدی میای گوشی و میدی به من و میگی خسسسه. یعنی دیگه خسته شدم. یا مثلا یه روزایی که میریم بیرون و زیاد راه میری میگی خسسسه.

مسی: هر چیزی رو که از آدم میخوای و بهت میدم میگیری و به ما میگی مسی. یعنی مرسی. واااااااااای خیلی قشنگ میگی یعنی کم پیش میاد که بابت هر چیز کوچولویی از ما تشکر نکنی. خیلی عالیه عالی.

سرگرمی و بازی این روزات: بیشتر با ماشینهات بازی می کنی و توی اتاقت مشغول ریخت و پاش هستی  یا دائم توی چادرت میری و بازی می کنی بعضی روزا هم توی چادرت غذا میخوری و این چادر در تمام جاهای خونه تمام مدت در تردد هست و هر روز یه جای خونه هست.

استی یکی از سرگرمی های این روزات کمک کردن به مامان تو یکارهای خونه هست. مخصوصا شستشوی ظرف و ظروف که صندلی آشپزخونه رو میکشونی و میاری پای سینک و می ایستی و برای خودت آب بازی می کنی و بعدش هم کلی خودت رو خیس می کنی و خوب که صدای منو در آوردی دیگه رضایت میدی و از صندلی میای پایین و میری دنبال یه کار دیگه.

وااای خدای من تازگیها اعداد رو یاد گرفتی همش کنترل تی وی رو بر میداری و هی کانال عوض می کنی.

وضعیت غذا خوردنت: خداروشکر این ماه من خیلی راضی بودم و کلی منو شاد کردی و غذا خوب خوردی. تنقلات و خوراکی و وعده ی غذای اصلی رو خوب میخوری و این برای من مایه ی بسی امید است. یه کم شکم آوردی.

وضعیت خوابیدنت: متاسفانه شبها دیر میخوابی روزا هم دیر از خواب پا میشی و کما فی السابق وسط منو بابا توی تخت ما میخوابی و حسابی مشت و لگد نثار چش  و چال ما می کنی. به خدا چند شب پیش ساعت سه و نیم بود که با پاشنه ی کف پات چنان کوبیدی توی تخم چشمم که از خواب پریدم و کلی آه و ناله کردم و کلی هم گریه کردم. آخه این رسمشه ؟ این وضع خوابیدنه؟

وضعیت حرف زدنت: تقریبا همه ی لغتها رو دست و پا شکسته و خنده دار تکرار و بیان می کنی. الان به طور واضح جمله ی دو کلمه ای رو هنوز افتتاح نکردی.

راستی از یک تا ده رو باهات کار کردم و تا پنج رو درست میگی  بقیه اش و درهم و برهم و جابجا اما بالاخره یاد می گیری.

چراغ راهنمایی رو هم بهت نشون دادم و رنگاش رو یاد گرفتی . بهت میگم بهداد چراغ  قرمز چی میگه ؟  دستات رو می گیری بالا و کف دستات رو نشون میدی و میگی ایست!!!!!

بعد می پرسم که چراغ سبز چی می گه؟ دستات و میاری پایین و هی تاب میدی و می گی حته تت. یعنی حرکت. اینقدر شیرین می گی که آدم میخواد بچلونت.

غذای حیوونها رو هم دارم بهت یاد میدم و میگم خرگوش چی دوست داره ؟ میگی هبیج ( همون هویج خودمون).

می پرسم بهداد خرس چی دوست داره؟ چی میخوره؟ میگی مایی (ماهی).

بهداد هاپو چی می خوره: اوسه سو (استخون).

بهداد میمون چی میخوره؟؟ موووووووووز

بهداد سلطان جنگل کیه: شییییییییییییر.

راستی نوشتی اعداد یک تا چهار و هم یاد گرفتی و هر جا ببینی به ما نشون میدی و میگی.

خلاصه که دنیایی داریم با تو وروجک دوست داشتنی . عزیز دلم همین که صحیح و سلامتی و مساله ای نداریم از همه چیز بالاتر و بهتره.دوستت دارم و به وجودت می بالم و عاشقانه همه ی لحظه های با تو بودن رو دوست دارم و می ستایم. تو نمک زندگی مایی و واقعا خوب خودتو توی دل من و بابا جا کردی و واقعا کیف می کنیم که تو رو داریم و لذت می بریم از اینکه در کنار هم هستیم و با عشق و آرامش داریم زندگیمونو می کنیم.