امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

شیرین کاریهای دوازده ماهگی

شیرین کاریهای بهداد خان برای دیدن بقیه شیرین کاریهای بهدادی به ادامه مطالب تشریف بیاورید                    بهداد خان در حال بازرسی روزانه کابینت مخصوصش   تخلیه کابینت آشپزخونه کار هر روز بهدادی ریخت و پاش هر روز بهدادی در طی روز داخل آشپزخونه سرکشی کمد کتابخونه. اول درش رو باز می کنی و بعد هم پخش و پلا کردن  وسایل داخلش     ...
5 آذر 1391

گزارش دوازده ماهگی

    دلبرکم . نازنازکم. بهدادم روزهای یکسال و سه هفتگیت رو داری میگذرونی. الان یکسال و بیست و دو روزت هست. شیرینی، جذابی، دوست داشتنی و عزیزی. تمام مدت داری حرف می زنی  ولغت ها رو تکرار می کنی. عاشق بازی و شادی هستی. از با ما بودن لذت میبری. عاشق بابایی هستی . خودم رو نمیدونم اینو باید از بابا بپرسم که ببینم آیا این حس و در وجود و نگاه تو می بینه؟ یعنی میشه نباشه؟؟ اصلا به نظرت سوال داره.؟ نمیدونی که چقدر برام عزیزی. یکی از مامانا برام پغام گذاشته بود که چه پسر شیرینی داری. منم در جوابش نوشتم که اوهووووووم اینقدر شیرینه که نگو از همه شیرینی های دنیا خوشمزه تر و شیرین تری. منم که عاشق کیک و شیرینی . میمیرم برا...
29 آبان 1391

چه رویایی...

  چه رویایی... چه زیباست که تو تنها نیاز من باشی و چه عاشقانه است که تو تنها آرزویم باشی و چه رؤیایی است این لحظه های ناب عاشقی و من این همه زیبایی عاشقانه و رؤیایی را با فقط تو حس می کنم! ...
27 آبان 1391

اندر احوالات دوازده ماهگی

    سلام بهدادم گل قشنگم . دهه اول دوازده ماهیگیت رو داری پشت سر میگذاری. بیشتر روزها قبل از ظهر سوار کالسکه می کنمت و می برمت بیرون که یه هوایی بخوری . هوای این روزای اینجا آفتابیه و از برف و بارون خبری نیست . حتی هوا خیلی سرد هم نشده. معمولیه. تا ساعت یک و دو ظهر هوا افتابی و گرمه اما عصر به بعد هوا ابری میشه و خنک و یه بادی میاد. از ترسم قبل از ظهر می برمت بیرون که مبادا باد نخوری و طوریت نشه. به امید خدا این پائیز و زمستون رو هم که پشت سر بگذاریم و شما رو درست و حسابی بپوشونم تا سرما نخوری دیگه برای سال بعد از آب و گل در اومدی و برای خودت مردی شدی.     وقتی که بیرون می ریم خیلی...
21 آبان 1391

عطر تنت بوی گله

  سلام نخوچی من الهی قربونت بشم من که اینقدر تو ماهی. چی بگم از خوبیات؟ از مهربونیات؟ از شیرین کاریات؟ آخ که اینقدر شیرین و دوست داشتنی شدی که آدم میخواد بگیره تو بغلش له ات کنه و بخوره و درست قورتت بده. آی دوست دارم آبلمبوت کنم آی دوست دارم. نه نترس به خدا ما از قبیله آدم خورا نیستم . اما کارای قشنگت ما رو وادار می کنه که واقعا له ات کنیم و تو بغلمون فشارت بدیم و از به آغوش کشیدنت لذت ببریم. همیشه گفتن که بچه بوی مادر و می فهمه و می شناسش و توی بغل مادر آرامش میگیره. حالا منم میخوام بگم که کی گفته فقط بچه بوی مادرو میشناسه؟ خوب پدر و مادر هم بوی بچه شون رو میشناسن. بهدادی ما بوی گل میده.  هر وقت که بغلت می کن...
19 آبان 1391

سلام...

                   سلام گوگوری مگوری          سلام نون تنوری          سلام کتری و قوری          تو که سنگ صبوری          کریستال و بلوری          فدات بشم چه جوری؟؟       ...
17 آبان 1391

واکسن یک سالگی

  سلام پسر نازنینم بهدادی امروز صبح زودتر از همیشه بیدار شدی. ساعت نه بود که صدای قشنگتو شنیدم و اومدم پیشت. صبحانه تون رو میل فرمودین و یه لباس سرهمی راحت تنت کردم و آماده شدم که بابایی بیاد دنبالمون تا بریم مرکز بهداشت و واکسن یکساله گی تو بزنیم. واکسن ام ام آر. لباست خیلی قشنگ و راحت بود. منو یاد اون موقعی انداخت که سر کار می رفتم و شب به شب از بازار تجریش بر می گشتم خونه و یه دست فروش توی هوای سرد داد می زد که آخریه آخریه. این لباس  رو دست اون فروشندهه دیدم و دلم نیومد که آخرین دشتش رو بی تفاوت از کنارش بگذرم. ازش رد شده بودم اما برگشتم و اونو خریدم و اومدم خونه و دادمش به مامانم که برام نگه داره تا...
15 آبان 1391