امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

گالری عکس بیست و یک ماهگی

عکسای بیست و یک ماهگی بهداد گلی   پسرم برای خودت مردی شدی هاااا برم یه سری به ماشین بزنم ببینم!!   اینم گل پروانه ای که خیلی زیباست. روزها گلبرگهاش باز می شه و شبها بسته می شه عین بال پروانه. گل بهدادی هم که معرف حضورتون هستند بهداد شوماخر در سفر اصفهان بخند بابا جدی نگیر عزیزم تو چله ی تابستون هوا سرد شده بود و لباس گرم تنت کردم و بعد از حمام خوابت برده. بعد از یه روز پر از بازی و شادی خواب اینطوری هم می چسبه. سلامت و پر نشاط باشی پسرم ...
4 شهريور 1392

گالری عکس بیست ماهگی

بهداد عزیزم این ماه اصلا نگذاشتی که ازت عکس بگیرم. تمام مدت جلوی دوربین اخم کردی و همکاری نکردی. برای گالری عکس بیست ماهگیت به همین چند تا عکس بسنده می کنم. اینم صندلی ماشینت که تا ماه قبل توی جاده و مسافرتها توش راحت میخوابیدی اما این ماه دیگه تا گذاشتیمت توش گریه کردی و دوست نداشتی که تنهایی عقب ماشین بشینی. بابا هم بازش کرد و آورد توی خونه و حالا شده مبل جنابعالی و  روزا خیلی میشینی توش.امیدوارم که دوباره ازش خوشت بیاد و رضایت بدی که توش بشینی . به خدا برای سلامتی و ایمنی خودت هست. نه برای اینکه خودم راحت توی ماشین بشینم. اینجا هم روز تولد بابایی بود که قبل از اومدنش داشتیم خونه رو تزئین ...
7 مرداد 1392

گالری عکس نوزده ماهگی گل پسر

عکسهای نوزده ماهگی گل محمدی من بهداد آقا پس از میل نمودن ماکارونی وقتی بهداد به حمام میره تمام عشقش آب بازی و پر و خالی کردن کاسه ی توی حمامه. اینجا هم پس از کلی بازی و شادی توی پارک، ساعت نه شب هیچ کس نتونست جلوی بیهوش شدنت رو بگیره و به خواب عمیق فرو رفتی و وقتی هم که بیدار شدی تا پاسی از شب مشغول خونه گردی و بازی و شیطنت بودی. نزدیک دو نیمه شب بود که خوابیدی. اینجا دیگه آرایشگاه رفتی و مرد بودی و مردونه تر شدی. اینجا هم یه ماشین کوچولو دستت بود و یهو به صورتت مالیده شد و یه خراش کوچیک برداشت اما تا چند روز هی بهش دست می زدی و میخاروندی...
5 تير 1392

گالری عکس هفده ماهگی

عکسهای هفده ماهگی بهدادی   ساحل بندر انزلی  قبل از پیرایش. اینجا نیم ساعت قبل از رفتن به آرایشگاه هست پس از پیرایش اینجا هم آماده شدی که بریم گردش جاده ی ماسوله . هوا خیلی عالی بود جای همه تون خالی بود توی ماشین خوابت برد و آوردمت رو ی مبل گذاشتمت که بیدار بشی .  اما بیهوش بودی و از ساعت هشت و نیم تا ساعت یازده خوابیدی دلم نیومد و بردمت گذاشتمت توی تختت. ساعت یازده بیدار شدی و تا ساعت چهار صبح من و تو داشتیم باهم بازی می کردیم و حرف می زدیم و ... ...
5 ارديبهشت 1392