امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

چهارشنبه 18.مرداد.91 روزهای نه ماهگی

1391/5/18 9:32
نویسنده : مامان مریم
369 بازدید
اشتراک گذاری

شکلک های محدثه

پسرم!

آرزویم این است

دیدن اوج غرورت در صبح و رسیدن به همه رویاهات

من دعا خواهم کرد

روزهایت پر نور، شب تو مهتابی

دل تو صادق و صاف، رنگ باران باشد

سلام عزیز دلم

امروز هجدهم مرداد هست یه دو سه روزی نتونستم چیزی برات یادداشت کنم. دو روز پیش عمو اینا رو افطار دعوت کردیم خونمون و من از شب قبلش مشغول تهیه و تدارک مهمونی بودم. اون روز هم خدا رو شکر تو خیلی همکاری کردی  و یه دوبار توی روز خوابیدی و منم توی این فاصله تونستم که تمام وسایل و آماده کنم و میزم رو چیدم و غذا رو هم کامل آماده کردم . دیگه تقریبا از 6 عصر یه یعد کاری نداشتم و همه چیز خوب بود و اونها هم اومدند و کلی با تو بازی کردند و تو هم اینقدر مهمون نوازی کردی و مرام گذاشتی و بغل همشون رفتی. شب خوبی بود . حتی سر میز شام تو هم عین آدم بزرگا پبشمون نشستی و از آشی که پخته بودم هم خوردی و اشتیاق نشون دادی و یه دو تا کاسه کوچولو از آش دندونی خودت هم میل کردی.اینم عکس آش دندنیت. ببخشید که اصلا وقت هیچ تزئینی رو نداشتم و سلیقه ای توش نداشتم. فقط برای خنده این عکس رو گذاشتم .

آش دندونی بهدادی.9ماهگی

وقتی که بغل مهمونها بودی نگاهت که می کردم بزرگ شدنت رو کاملا احساس می کردم. شدی یه پسر بچه مامانی و ناز تو دل برو که دل همه رو می بری و همه از بغل کردن و بوسیدنت لذت می برند. شب هم عمو سوار ماشینشون کرد و تو رو برد یه دوری زدید . اما انگار نه انگار که من وبابایی منتظر و دل نگرانت بودیم. برای خودت دس دسی می کردی و پاهات رو روی صندلی می کشیدی  و خوشحالی میکردی. اصلامعنی دور شدن و جدایی رو نمیدونی و نفهمیدی که ما چقدر دلمون شور زد که برای یه چند دقیقه ازمون دور شدی.

همه می گن که تو امیرحسین کوچولویی. منم خوشحال می شم و باعث افتخارم هست که شکل بابایی باشی. چه فرقی می کنه؟ این که تو بچه منی، بچه امیر حسین ام، برام کافیه و اینکه شبیه بابایی باشی برام حساسیت زا نیست و احساس غرور می کنم. امیر حسین رو دوست دارم و تو هم که شکل اونی . دیگه چی می خوام؟ چی از این قشنگتر که گل پسرمون شکل باباجونش هست. دو تا تون رو دوست دارم و عاشقتون هستم .عمرتون صد شب یلدا باشه.آمین .

دیروز هم که بابایی پیشنهاد داد که باهاش بریم تعویض پلاک که منم قبول کردم و با هم رفتیم و کارهای اداریش رو انجام دادیم اما پلاک ماشین باید از تهران بیاد و هنوز بی پلاکیم و با اولین پرواز از تهران برامون می فرستند. قراره یه دو سه روزه دیگه بریم و بگیریم .بعد از ظهر رسیدیم خونه و یه خواب قیلوله هم کردیم و با یگانه اینا قرار پرو لباس داشتیم که ساعت شش و نیم هم خودمون رو به سرعت جت رسوندیم مزون و لباسهامون رو پرو کردیم و همه چیز عالی بود. تا آخر مرداد آماده می شه .

از روزهای قشنگ نه ماهیگیت بگویم که عرضم به خدمت سرور عزیزم آقای بهداد خان نامدار  اینکه آآآها  دندونی که گفتم در اومده فک پائین سمت چپ صورتت هست. آی قشنگه آی قشنگه که.

روزها تموم خونه رو متر می کنی . سر بجنبونم به مبل و میز و تخت می چسبی و می ایستی. یه کار خطرناک هم کردی اونم اینکه شارژر موبایل بابا رو که به برق بود رو توی دهنت کردی و یه سکته ناقص بهم دادی . شوکه شدم . خدا رو شکر برق نگرفتت. خدایا شکرت .

غذا خوردنت بهتر شده احساس می کنم که لپت کاملا سفت شده و بازوهات هم قلمبه شده.

خواب شبهات که چه عرض کنم. هنوز کما فی السابق دو ساعت به دو ساعت یه غری می زنی و یه حرکتی می کنی و آلارم می دی که به به می خوای.

نه ماهه که از پیش خدای مهربونمون اومدی پیش ما. تو فکرم بود که نهایت تا عید که 4-5 ماهه می شدی دیگه ببرمت توی اتاق خودت و توی تختت بخوابی. اما الان نه ماهه که توی اتاق ما کنار تخت خوابمون توی تخت پارکت می خوابی. خداییش هم برای ما سختی و اذیتی نداشتی . دلم نمیاد که تو رو از خودمون دور کنم. اینجوری شبها وقتی که می بینی که ما پیشت هستیم و با هر صدا و حرکتی دربست گوش به زنگتیم و بهت رسیدگی می کنیم راضی هستی و احساس آرامش و امنیت بیشتری می کنی و ما هم نخواستیم که این امنیت و آرامش رو ازت بگیریم. اما ان شاالله دیگه برای عید حتما باید بری و توی تختت بخوابی . چون دیگه اصلا توی این تختت جا نمی شی.

 میدونی این روزها دیگه تکرار نمیشه و نمیخوام یه وقت حسرت این روزهای با تو بودن و کوچولویی های تو رو بخورم میخوام همش باهامون باشی و توی تموم لحظه های ما حضور داشته باشی. شاید مهمترین دلیل آرامش تو و گریه نکردن های تو اینه که توی اتاق خواب خودت نخوابیدی و شبها برای اینکه ما رو صدا کنی مجبور نشدی که گریه کنی و ما رو بیدار کنی. واقعا هر لحظه از شب که یه تکون کوچولو یا صدا می کنی پا می شم و چکت می کنم. توی این نه ماه شاید به تعداد انگشتای یه کف دست صدای گریه تو رو بعد از بیدار شدن از خواب شنیده باشیم یا اینکه خواب ترسناک دیده باشی و توی خواب گریه کرده باشی وگرنه ما اصلا گریه تو رو به ندرت شنیدیم. یه وقتایی دلم میخواد که یه نیشگون ازت بگیرم و صدای گریه ات رو بشنوم اما خوب دلم نمیاد. خلاصه جات پیش ما خوبه و در آرامشی. ما از تو خیلی راضی هستیم ان شالله که تو هم از ما راضی و خوشحال باشی گل قشنگم.

عاشق از سر و کولمون بالا رفتنی . صبح ها وقتی که میذارمت پیش خودم و بهت خوابیده شیر می دم اگه خواب باشی که هیچی اما اگه بیدار باشی که چش و چال و مماخ و دهن آدم رو با انگشتات می کنی و له و لورده می کنی.بعدشم که هر هر می خندی فکر می کنی که بازی خوبیه. اگه یه رشته از موهام آویزون صورتم باشم یا کنار گردنم باشه که می کشی و موهام یا کنده می شه یا کش میاد و ... نمیدونم که چرا اینکار و می کنی آخه چرااا؟؟؟؟

روزهای خوبی رو داریم با تو بودن خود آرامشه خود خوشبختیه. لذتی که از وجود تو می بریم در وصف نمیگنجه. من و امیر حسین در حیرتیم از بودنت از حضور قشنگت از خوب بودنت از شاد بودنت و آرامشت. وجودت خیلی برامون آرامش بخشه . بعضی بچه ها هستن که پدر و مادراشون دلشون میخواد یه ساعت نباشن تا راحت باشن و به کارشون برسن یا به آرامش برسند. اما تو اینجوری نیستی اگه نباشی ما آرامشمون رو از دست میدیم.

میدونم که دلم برای این روزها خیلی تنگ میشه . تو بزرگ میشی و این روزها به تاریخ می پیونده و دیگه تکرار نمیشه. تجربه این روزها برامون خیلی لذت بخش و شیرینه. از عسل شیرین تری.

دیشب بغلت کرده بودم و بوست می کردم و فشارت می دادم توی بغلم و بهت می گفتم که تو خیلی خوشمزه ای . تو از تموم غذاهای خوشمزه دنیا خوشمزه تری از تمام شکلات های خوشمزه دنیا شیرین تری . تو خودت قند و نباتی . شکلاتی شکلاتی . عسلی یا که شیرینی ؟ نمیدونم اما از همه اینا خوشمزه تری. خوش به حال خودمون.

من و امیر حسین عاشقتیم . عاشق خودت . نگاهت . خنده هات. سر و صدا و آواز خوندنت. دربست مخلصتیم. عزتت زیاد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)