از دستت کجا برم؟
بهدادی گلم
یه چند روزیه که یاد یه خاطره ی بامزه افتادم که تعریف کردنش و به یاد آوردنش برای من خیلی خنده داره و هیچ وقت اون لحظه رو یادم نمیره.
تو روزهای ده ماهگی بود که تازه یاد گرفته بودی که لغت دد رو به جا استفاده می کردی و تازه یاد گرفته بودی و با خودت تکرارش می کردی.
یه روز اینقدر از دستت خوشحال بودم و همش بغلت می کردم و می بوسیدمت که... .
آخرش با یه حسی تو رو به خودم چسبوندم و هی بوست کردم. و بهت گفتم آخه من از دست تو چی کار کنم که اینقدر گلی اینقدر ماهی اینقدر آقایی؟ بچه مثل تو کجا پیدا می شه؟ آخه من از دست تو چی کار کنم؟ به کجا برم و سر به کجا بذارم از دستت؟
تو هم با خنده گفتی دد .
وااااااااااااای نمیدونی که چقدر خندیدم و غرق شادی شدم. اینکه تو جواب منو داده بودی اونم با زبون قشنگ بچگی.
هنوزم که هنوزه وقتی که از دستت خوشحال هستم و در آغوش می کشمت یاد اون حرف خودم و جواب تو میوفتم.
واقعا از وجودت و حضورت توی تمام لحظه هام لذت می برم و عاشقانه دوستت دارم.
فرشته کوچولوی قشنگ و مهربونم.
وقتی که نگاهت می کنم تمام عظمت و بزرگی و مهربونی خدا رو توی نگاه و صورتت می بینم.
لحظه ای نیست که از خدای مهربون به خاطر این عنایت و موهبت تشکر و سپاسگزاری نکنم.
چگونه بگویم که دوستت دارم؟
چگونه دوستت دارم ؟
بگذار بشمرم . . .
تو را به عمق و عرض و طول دوست دارم
با احساسات نامرئی
به اندازه پایان هستی
من تو را مثل هر روز دوست دارم
مثل نیاز انسان به آفتاب و نفس
تو را آزادانه دوست دارم
مثل تلاش انسان برای رسیدن به حق
تو را خالصانه دوست دارم
مثل احساس بعد از دعا
با اشک ها ، لبخندها
مثل تمام هستی ام
تو را عاشقانه دوست دارم
تو را بیش از این ها دوست خواهم داشت . . .