امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

روز مادر. مهمونی و گردش

1391/2/27 22:47
نویسنده : مامان مریم
717 بازدید
اشتراک گذاری

بهدادی و شهبدی

روز مادر - اردیبهشت سال 1391

 

بهداد.شهبد.ایلیا

بهدادی و شهبدی 

بهداد و پسرخاله

بهدادی از زور خنده چشماش پر از اشک شده

گل قشنگمون بهداد

 

بهداد خوش اخلاق

 بهداد خوش خنده

 

 

 

سلام پسر قشنگم .

 بهدادجونم ! چند روزی هست که وقت نکردم از شیرین کاریهات و روزهای شش ماهگیت بنویسم. الان که نیمه شب هست و خوابیدی تنها فرصت خوب برای این کار شد و دوست دارم که بهت بگم که این روزها چی کارهایی می کنی و چه خبره!

الان شش ماه و دو هفته ات هست و حسابی برای خودت مردی شدی. دمر میشی اون هم از هفته قبل . توی خواب و بیداری دمر می شی و حسابی باید مواظبت باشم که از تخت یا مبل پایین نیفتی . وقتیکه  بعضی روزها روی تخت خودمون می خوابونمت تمام دورت رو  بالش میگذارم تا یه وقت تو خواب غلط نزنی و نیفتی . یک لگد هایی می زنی که !!!! هر چی روت میندازم با لگد پرت می کنی و تو خواب و بیداری خودت رو 360 درجه می چرخونی و ... .

برای روز مادر، آخر هفته پیش رفتیم تهران و اونجا حسابی دل همه رو بردی و همه رو عاشق خودت کردی. تو خونه خانجونی بغل همه رفتی و اصلا هم غریبی نکردی . این برای همه خیلی تعجب آور بود که خیلی با خوشرویی بغل همه میرفتی و مردم داری میکردی و دل همه رو بدست آوردی . بهداد جونم خیلی ممنونم که شما اینقدر پسر با شخصیتی هستی. اونجا ایلیا و شهبد حسابی مشغول بازی و شیطنت بودند که همه می گفتند سال دیگه بهداد هم با این دو تا داره بازی و سر و صدا می کنه و اینور و انور می دوه.

 این هم ایلیا خوشگله با شهبد خان

 بهداد- شهبد- ایلیا

 

 منزل خانجونی اینا بردیمت حمام و تو رو توی یه لگن بزرگ نشوندیمت و شستیم وای که چقدر دست و پا زدی و بازی کردی و شادمانی. یک قهقه ای می زدی که نگو ونپرس . دل همه ما ضعف رفت از شنیدن صدای خنده های پر از لذت و شادیت. (آخه تو شمال هوا سرد بود و حمام مون هم بزرگه و گرم کردنش زمان بر بود من توی وان نمی شستمت و این اولین تجربه آب بازی تو توی حمام بود و حسابی بهت خوش گذشت و کیف کردی حالا دیگه حمام کردنت توی وان و آب بازی تو شمال رو داری تجربه می کنی و دوست داری)

 گل در اومد از حموم .

 

برگشتنه با آقاجون و خانجونی آمدیم شمال تا اونها هم بعد از یک سال یه آب و هوایی عوض کنند و پبش ما باشند. خوشبختانه تمام طی  مسیر رو شما عین آقاها توی کریرت خوابیده بودی و فقط یکی دو بار به به خوردی و دوباره خوابت برد. این هم برای این بود که توی این دو سه روزه اینقدر دور و برت شلوغ بود و کم خوابی داشتی دیگه نای بیدار بودن رو نداشتی . الان هم که هنوز بعد از گذشت یک روز از آمدنمون به خونه هنوز خسته هستی و بیشتر روز رو خوابیدی. خسته نباشی مسافر کوشکولو.

راستی برای اولین بار توی شمال پیش خانجون اینا گذاشتیمت تا با بابایی بریم یه سر خرید اما وسط راه بهمون زنگ زدند و گفتند که شما ناآرامی می کنی و دنبال من می گشتی و دلواپسی. خلاصه سریع خودمون رو رسوندیم خونه و وقتیکه منو دیدی اخماتو باز کردی و یه موج آرامش تو چهره ات نمایان شد. عزیز دلم، ترسیده بودی ؟ فکر کردی که مامانی تو رو گذاشته رفته و دیگه بر نمی گرده؟؟ من که موقع رفتن ازت خداحافظی کردم تو هم خندیدی اما خوب بعدش فهمیدی که جدی جدی تنها گذاشته شدی . آره؟؟؟

از شیرین کاریهای این چند روزت این هست که جنابعالی هنوز به مزه فرنی عادت نکردی و سر خوردن یه قاشق نا قابلِ فرنی بازی در میاری و کلی ادا در میاری و نمیخوری . گویا اینقدر به به مامانی بهت مزه داده و برات خوشمزه هست که  هیج طعم و مزه دیگه ای رو نمی خوای امتحان کنی . به خدا فرنی خیلی خوشمزه هست . جالبه که نان رو دوست داری و وقتی که بهت می دم بلافاصله با میل می خوریش. اما فرنی ... .

 امیدوارم که هر چه زودتر بتونی به طعم غذا های جدیدت عادت کنی و ازشون لذت ببری. آقا پسر کوچولو خبر نداری که تو این دنیای بزرگ بجز شیر مامانی اینقدر به به های خوشمزه وجود داره که وقتی طعمشون رو بچشی دیگه با هیچ مزه ی دیگه ای نمیخوای عوضشون کنی. میدونی بهدادی زندگی توی این دنیای قشنگ همینه . تو دائم با تجربه های جدید آشنا می شی و دوست داری که به هرنحوی که شده تست شون کنی . از فرصت های قشنگ زندگیت استفاده کن و سعی کن که با تلاش و پشتکار بتونی هر آنچه را که اراده می کنی و دوست داری در  زندگی خلق کنی. آرزوهات رو محقق کن. دست بردار نباش و اینقدر مقاومت نشون بده تا بالاخره بتونی بدستشون بیاری.

جالبه که نان رو دوست داری و وقتی که بهت می دم بلافاصله با میل می خوریش. اما فرنی ... .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)