پیک نیک سه روزه تابستان 92
بهدادم شیرینم
روزای بیست ماه و ده روزگی رو داری پشت سر میگذاری. بزرگ شدی، شیرین تر و بامزه تر از هر روز. چند روزی خاله مهدیه اینا اومدند پیشمون. یعنی یه دو سالی بود که به ما سر نزده بودند و این بار خیلی بهمون خوش گذشت . قبل از اینکه مهمونهامون برسند شما یه چند روزی بیرون روی داشتی و فکر می کنم که مال گرما زدگی و هوای گرم و شرجی اینجا بود. همش دلم شور می زد که نکنه وقتی که میخوایم بریم پیک نیک و گشت و گذار دوباره برات این برنامه پیش بیاد. اما خدا رو شکر هم این چند روز هوا خنک شده بود و هم جاهایی که رفتیم خیلی با صفا و خوش آب و هوا بود. و از مشکل شما خبری نبود.
روز اول رفتیم ییلاقات ماسال که بالاخره موفق شدیم بریم بالای ابرها و هوا بسیار دل انگیز بود و رویایی. فکر کن روزای دهم یازدهم تیر که اوج گرما باید باشه اون بالای کوه چه هوایی بود؟ مه بود و قطرات ریز بارون توی هوا ریز ریز میخورد روی پوست صورتمون. هوای خنک و بسیار دوست داشتنی بود. خلاصه از دیدن غاز و گاو وگوساله و سگ و ببعی هایی که دیدی خیلی خوشحال شدی و تمام جاده و مسیر رو چشمت دنبال این جک و جونورها بود. هوا هم به قدری لطیف و دوست داشتنی بود که دیگه از گرما زدگی و اسهال و ... خبری نبود و حسابی خوش گذروندی و دلی از تنهایی در آوردی.
اینجا هم هوای مه آلود و خنک ییلاقات ماسال هست که شما در حال اکسیژن گیری هستی. پشتت دره هست که دیگه اصلا با وجود مه چیزی معلوم نیست و ماشین ها هم به سختی تردد می کردند.
بعدش رفتیم ماسوله و اونجا رو هم به خاله اینا نشون دادیم من و بابا یه پا لیدر شده بودیم و خاله اینا پیشنهاد دادند که بریم تور گردشگری بگذاریم .از بس که حرفه ای شدیم.اینم شما و زیباییهای ماسوله ، روستای تاریخی که قدمتش به قبل از میلاد مسیح میرسه.
روز بعدش رفتیم جنگلهای گیسوم و اونجا توی جنگل بساط ناهار رو راه انداختیم و شما هم همش میخواستی به سیخ های غذا دست بزنی و کارهای خطرناک بکنی . غذاتو خوب خوردی و بعدش هم بیهوش شدی و یه دو ساعتی وسط جنگل خوابت برد. بعدش دیگه وقتی که شما بیدار شدی همه وسایلهامون رو جمع کردیم و رفتیم انتهای جنگل که به دریا می رسید. واااااای خیلی منظره جنگل و دریا قشنگ بود. بعدش هم شما برای اولین بار تونستی که با پای خودت بری توی دریا و بایستی و با موجها بازی کنی و کلی آب بازی و شن بازی کردی. روز خیلی خوبی بود.
روز سوم هم رفتیم به سمت قلعه رودخان که هوای شهر کاملا گرم و شرجی بود اما وقتی که به جاده ی قلعه رسیدیم چنان سیل بارونی بود که همه مسافرهایی که کنار رودخونه و زیر درختها نشسته بودند خیس شدند و ما هم به خاطر اینکه شما سرما نخوری رفتیم سمت رودخانه و توی آلاچیق نشستیم و کنارش هم منقل داشت و نشستیم به کباب درست کردن و بعدش هم کلی مرغ و خروس دور آلاچیقمون اومدند و ناهار رو با همراهی کردند. اولش ناهار نمی خوردی اما وقتی که هواست به دیدن سگ و مرغ و خروسها پرت شدی دولپی غذا خوردی و همزمان با اونها هم بازی می کردی و براشون نون می ریختی . بعد از ناهار از بس که دنبال مرغ و خروسها کردی خسته شدی و خوابت برد و یه دو سه ساعتی بیهوش شدی. اما وقتی که از خواب بیدار شدی کاملا خستگیت در اومده بود و دوباره توی راه برگشت چشمات دنبال گاو و گوساله های کنار جاده بود. اینم عکست با مرغ و خروسها. راستی با آلاچیق بغلیمون که یه پسر سه چهار ساله داشتند دوست شده بودی و همش میرفتی روی تخت اونها می نشستی. اینم عکسش.
رادین اسم پسری بود که باهاش دوست شده بودی و تیر و کمونش رو هم برداشته بودی و بهش نمی دادی.
بعد از سه روز گردش و بازی و شادی که با مهمونها داشتی وقتی که مهمونها رفتند یه کم دوباره کم حوصله شدی و اینم به خاطر جوونه زدن دندون نیشت بود که حال و حوصله نداشتی . منم عصرها توی حیاط بردمت که یه حال و هوایی عوض کنی و خب خوب بود و کلی بازی کردی و سرت گرم شد. روزهای تابستون شروع شده و سرگرم کردن شما اونم توی این هوای شرجی و گرم کار سختی هست. چون بیرون که اصلا نمی شه رفت مگر اینکه ساعت هشت و نه قبل از غروب آفتاب باشه. اما به هر حال من عصر به عصر می برمت حیاط یا یه دوری توی شهر می زنیم که حوصله ات سر نره . آخه نمیدونی که چقدر عاشق دد هستی . تا میگم بهداد بدو کفشهات و بپوش که بریم دد سریع میری دنبال کفشهات و میخوای که بپوشی و دستگیره ی در و می گیری که بری بیرون.
عزیز مهربونم که اینقدر قشنگ حرف آدم رو گوش می دی و بدو بدو خودت رو به در می رسونی.
دوست دارم خیلی زیاد.