تولد قمری
سلام یه دونه ی من
بهداد جانم سلام عزیز دلم
این روزا دیگه آخرین روزای دو سالگیت هست. الان پانزدهم مهر نود و دو هست و سه هفته ی دیگه سومین سال زندگی زمینیت شروع میشه. عزیزکم نمیدونی که چقدر عاشقتم. هنوز هم که هنوزه دوست ندارم که زود بگذره و زودی بزرگ بشی. نمیدونی که چقدر باهات عشق می کنم. دوستت دارم و کیف می کنم. از وجودت و از بودنت لذت می برم. واقعا نمیتونم تصور کنم که دو سال گذشت و دو ساله که اومدی پیشمون و داری با ما زندگی می کنی.
عزیز دلم امروز اول ماه ذی الحجه هست و به تاریخ قمری امروز روز تولدت هست و ساعت نه و چهل و پنج دقیقه ی دوسال پیش به دنیا اومدی و زندگیمون رو پر از برکت و شادی کردی.
واقعا باورم نمیشه که نه ماه سخت رو پشت سر گذاشتم که از نه ماه تحصیلی و نه ماه عادی کش دار تر و سنگین تر و طولانی تر بود. وقتی که یادم میاد که چقدر سختی کشیدم و روزای طولانی رو روزشماری می کردم که فقط اون روزا تموم بشه، اشک توی چشمام جمع میشه. حتی دو سال پیش توی همین روزای مهر خیلی بی تابی کردم و لحظه شماری کردم برای رسیدن به پایان این دوره و رسیدن به تو و دیدن و بوییدن و به آغوش کشیدن موجودی که دیگه جاش توی دلم تنگ شده بود و تمام مدت وقت و بی وقت لگدهای محکم نثارم میکرد. یادش به خیر دلم برای اون موقع ها تنگ میشه.وقتی که تو توی دلم بودی.
یاد روزی میفتم که بالاخره انتظار به سر اومد و ساک بدست با پای خودم رفتیم بیمارستان و با خوشحالی و شوق وارد اتاق عمل شدم و لباس پوشیدم و منتظر دکتر شدم که بیاد و بالاخره تو رو در بیاره و به من بده. یاد سردی اتاق عمل می افتم که در نهایت اینکه رنگ سبز اتاق عمل بهم آرامش میداد اما دمای سردش لرزه به اندامم انداخته بود. عجب سرمایی بود!! روی تخت خوابیدم و بعد هم یه ماسک گذاشتند روی دهانم و گفتند که بو بکش . بو کشیدن همانا و به خواب رفتنم همان. وقتی که از اتاق عمل بیرون آوردنم نیمه هشیار بودم. تو رو آوردند و صورت کوچولوت رو روی صورتم گذاشتند. گریه کردی و منم باهات گریه کردم. عزیزم... دستات چقدر یخ بود . خیلی قشنگ بودی. عین یه عروسک.
اومدیم خونه. از اون روز روزای سخت بی خوابی و کم خوابی من شروع شد و تا به حال ادامه داره. سخت بود اما یادگرفتم. حالا یه مادرم . دیگه باورم میشه.اما دلم میسوزه که چقدر زود گذشت و چه زود دو ساله شدی. اما خدارو شکر که پسر عزیزم صحیح و سلامت این دو سال رو سپری کرد و روزای قشنگی رو با وجودش به خودنمون آورد و شور زندگی رو در ما بیشتر کرد.
بهداد عزیزم ممنونم از وجودت. ممنونم از حضور گرم و لذت بخشت. عاشقانه دوستت دارم و دوست دارم که تمام روزهای زندگیت رو باهات زندگی کنم و عاشقانه صبح رو به شب برسونم.
تولدت مبارک نگین زندگی ام
کاش دانه های دلم همچو اناری پیدا بود...
تا می دیدی دانه دانه، هزار دانه تو را دوست میدارم!
همیشه لبانت پر خنده باد
و مرا همین بس که دوستت دارم...
مثل دیروز...
مثل امروز...
مثل فردا...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی