امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

زود بر می گردیم...

1391/4/19 9:18
نویسنده : مامان مریم
819 بازدید
اشتراک گذاری

  شازده پسر مامان

بهدادی توی حیاط خونه

 15300000153000001530000015300000153000001530000015300000153000001530000015300000

 اینم از مدل نشستنت توی کالسکه که

هر کی توی خیابون دیدت از خنده روده  بر شد.

 قربون این خنده دار بازیات بشم من ن ن ن ن ن

اینم از وضع کالسکه نشستنت

15300000153000001530000015300000153000001530000015300000153000001530000015300000

 بهداد توریست

قربون اون ریخت توریستیت 

153000001530000015300000153000001530000015300000153000001530000015300000

15300000

سلام بهدادی

یه چند روز میخوایم بریم پیش مامان جون اینا. باباجون و مامان جون دارند از مکه بر می گردند و ما داریم مییریم استقبالشون.

کارم خیلی زیاده. کلی وسایل باید جمع کنم . خونه رو تر و تمیز و مرتب کنم و ناهار درست کنم . لباسها رو اتو کنم  و تو رو حمام کنم و وسایل سه تامون رو جمع و جور کنم و ببندم . خیاطی کنم و  از همه سخت تر هم  دوخت لباسمه که  هنوز تموم نشده و برای مهمونی دوختمش. آخه جمعه شب هم میریم پیش دایی جان اینا . سعید جان داره از پیشمون می ره یه جای دور. میخواد برای تخصص بره امریکا. داریم میریم گودبای پارتی. این مهمونی، آخرین باری هست که همه مون پیش هم هستیم . دلم خیلی براش تنگ می شه . امیدوارم که موفق بشه و به هدفش برسه. 

یه لیست بلند و بالا نوشتم برای انجام یک سری خرید و کارها توی تهران . امیدوارم که برسم همشون رو انجام بدم . دلم برای تجریش خیلی تنگ شده . از وقتی که تو 4-5 ماهه توی شکمم بودی تا حالا نرفتم  اونجا . دلم میخواد که حتما برم و یه دوری همه جاش رو بزنم . خرید هم دارم که میدونم که از کجا باید چی و بگیرم. امیدورم که تو هم بتونی طاقت بیاری و با هم بریم و کارمون رو انجام بدیم . یه سر هم دکتر شابزاز بریم ببینیم که اوضاع و احوالات 8 ماهگی جنابعالی در چه حالی هست. و یه سر هم هایپر استار بریم و چند تا کار دیگه.

وقتی که می رسیم تهران غمگین می شم از اینکه شهر قشنگیه و من ازش دورم و مخصوصا از عزیزام . از هر گوشه و کنار و خیابونش خاطره دارم و هر جاییش که میریم خاطراتم برام زنده می شه مخصوصا جاهایی که با امیر جونی رفته بودیم . دوباره وقتی هم که داریم بر می گردیم یه دل سیر گریه می کنم که داریم از همه جدا می شیم و بر می گردیم . اما همین که بوی شمال و خونمون رو می شنوم هاااااااااااااایادم می ره و خوشحالم که دوباره داریم میایم به خونه قشنگمون . خونه پر از مهر و صفامون. اینجا محل امن و آرامش منه. برای امیر جونی و تو هم همینطور . بالاخره از قدیم گفتن هیچ جا خونه آدم نمی شه و آدم فقط تو خونه خودش راحته. واقعا هم همینطوره. وقتی تهران هستیم خوبه ها اما خودم هم کلافه می شم از اینکه کارهامون رو فشرده باید انجام بدیم .به خونه مامانها باید سر بزنیم کار اداری یا خرید انجام بدیم از همه بدتر اینکه خواب تو هم بهم می خوره و نظمش رو از دست می ده و بی برنامه می شی حتی عذا خوردنت هم تحت تاثیر قرار می گیره  مَخلص (نمیدونم دیکته اش درسته؟)کلام اینکه شاید این چند روز که میریم تهران نتونم برات پست بگذارم. بعدش میام و همه خبرها رو بهت میدم و ... دوستت دارم بهدادی . این روزها به قدری شیرین شدی که دلم نمیاد که تنهات بذارم و برم به کارام برسم آخه تو هم اینقدر مهربون و خوبی که... .  دوست داری که من پیشت بشینم و باهات سرگرم بشم برای همین دلم نمیاد و باهات همراهی می کنم خیلی گلی . هر چی بگم کم گفتم . میخوام همیشه همین طوری باشی . از این بهتر نمی شه. از شما بهتر پسری پیدا نمی شه.

میخوام برم هزار تا کار دارم اما دلم نمیاد که خداحافظی کنم و تمومش کنم . بهدادی از وقتی که قدم تو خونه دلم گذاشتی و حالا هم قدم توی این دنیا گذاشتی و تو خونمون اومدی، روزهای ما و خونه ما با وجود تو قشنگتر شده. تو شدی چراغ خونه ما . همیشه روشن باش. دوستت دارم دوستت دارم . خیلی زیاد. 

این چند تا عکس هم از روزهای هشت ماهگی شازده پسری هست .

گشنگه دلم نیومد برگشته برات بذارم .

ببین چه قده گشنگی .... . تو گل خونه مایی

 ١٩/تیر/٩١(هشت ماهگی بهدادی)15300000

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)