مرداد و ماه رمضان
بهداد جانم، گل قشنگم سلام.
روزهای اول مرداد هست و همزمان با شروع ماه مبارک رمضان. این روزهای ماه رمضون منو یاد پارسال میندازه. پارسال توی شکمم بودی و الان توی بغلم . پارسال حدود ٢٥ تا ٣٠ سانت بودی و الان ٧٥ سانت شدی. باور نکردنیه . عین یه معجزه میمونی. که کجا بودی و چی بودی؟ حالا چی هستی؟؟؟ واقعا شگفت انگیزه.
خدایا شکرت از این همه لطف و مرحمتت. از خدای مهربون به خاطر داشتن کوچولوی دوست داشتنی چون تو و همسری چون امیرحسین و خانواده ای چون ما سپاسگزارم. همه چیز رو دوست دارم. تو رو امیر جونی رو زندگی رو دنیا رو . همه چی خوبه.
همه چی آرومه من چقدر خوشبختم . این چقدر خوبه که تو کنارم هستی. همه چی آرومه غصه ها خوابیدن. شک نداری دیگه تو به احساس من.
لوس مامان
وقتی که تو، تو دل مامانی بودی و منو تو یار و غار هم شده بودیم. یادمه که تمام سحرهای ماه رمضون رو زودتر از بابایی بیدار می شدم و براش میز غذای سحر رو آماده می کردم. اونهم با چه اشتیاقی ! خیلی برام عجیبه که تمام ٣٠ شب این ماه رو سر ساعت بیدار بودم و همه چیز رو برای بابایی آماده می کردم و بعدش اون مشغول خوردن سحریش می شد و منم مشغول قران خوندن و دعا کردن. نماز صبح رو با هم می خوندیم و می خوابیدیم . بیشتر سحرها تو بیدار بودی و باما همراه بودی . تازه بعضی شبها موقع خوابیدن بازیت می گرفت و شروع می کردی به چرخیدن و بازی کردن. بابایی دستش رو میذاشت روی شکمم تا باهات حرف بزنه. اما وقتی که گرمای دستش رو حس می کردی ساکت می شدی و تکون نمی خوردی. امیدوارم که امسال هم بتونم تمام سی شب رو بیدار بشم و به بابایی سحری بدم.
عزیز دلم! چقدر اون روزها و شبها ازم دور شدن. انگار که چند سال پیش بود. اما چقدر برای اون حال قشنگ و رویایی دلم تنگ می شه . از حرکت کردنهات، چرخ زدنهات. بازی کردنهات .بعضی وقتها به قول بابایی موج مکزیکی می زدی و از یه گوشه شکمم به اون ور شکمم می رفتی.
اما امسال با حضور قشنگت تو خونه کمتر می رسم که به همه کارها برسم . سحرها آروم باید بیدار بشیم و سر و صدا نکنیم و تلویزیون رو هم با صدای کم روشن کنیم که مبادا خوابت بهم بخوره و بیدار بشی و خوابت غاطی پاطی بشه. روزها دائم یه چشمم باید دنبالت باشه.هر لحظه باید کنترلت کنم که کاری دست خودت و من ندی. عیبی نداره خودم مخلصتم فقط تو شاد باشی و سلامت همه چیز حله.
دوستت دارم. روزهای خوبی رو با تو شروع کردم و دوست دارم که روزگارمون به همین منوال پیش بره. این روزها وقتی که با دستای کوچیکت لباسمو می کشی که بغلت کنم دنیا مال منه. وقتیکه بغلت می کنم و گردنت رو بوس می کنم و می بینم که سر و صورت وگردنت بوی بیسکوئیت می ده کیف می کنم . این شبهای ماه مبارک از خدای عزیزم می خوام که عمر طولانی و با عزت هم به تو بده و هم به بابایی.
بابایی خیلی دلش می سوزه که هر روز پیش تو نیست . به من میگه کاش جای من بود تا همش با تو بود و بازی می کرد و بزرگ شدن لحظه به لحظه تو رو می دید. اما خوب همه باباها از صبح تا شب میرن سر کار و وضعیتشون با بابا یکیه . اما میتونی این نتیجه رو بگیری که چقدر بابایی از وجود تو و از با تو بودن لذت می بره که حتی دلش نمیخواد بره سر کار که همش با تو باشه و باهات بازی کنه و از وجودت لذت ببره.
دوست دارم که از وجود همدیگه لذت ببریم . اول از همه اینکه بتونیم برات پدر ومادر نمونه ای باشیم و بعدش هم رفیق زندگیت باشیم و تو همه مراحل زندگی بتونیم تکیه گاه و پشتیبانت باشیم. امیدوارم که خدا هم بهمون کمک کنه و مسیر زندگی رو برامون هموار کنه. و تو هم از ما راضی باشی. آمین.
خدایا شبهای قشنگ و معنوی رمضان هست.
بارالها ازت می خوام که به تن همه مریض ها لباس عافیت و سلامتی بپوشانی.
اسیران و زندانیان بی گناه را از بند رها کنی .ما رو هم از قید و بندهای ظاهری دنیا رها کنی.
ازت می خوام که پدر و مادر هامون رو سلامت بداری و عمر طولانی بهشون عطا کنی.
خداوندا امسال رو آخرین ماه رمضون عمر هیچ کدوم از عزیزانمون قرار نده.
خدایا عزیزانی رو که سفارش کردند که یادشون باشم م دعاشون کنم ، همه رو حاجت روا بفرما.
امیدوارم که این ماه رمضون برای همه عزیزانم خوب رقم بخوره و خوش یمن باشه.
آمین یا رب العالمین