دوشنبه 9.مرداد.91
بهدادی داره با عینک جدیدش بازی می کنه.
دالی بازی و خوشحالی کردن بهداد توی آینه
سلام گل قشنگم
روزهای نه ماهگیت شروع شده.
یه چند روزی هست که صبح ها زود از خواب بیدار می شی . کم کم خواب روزت داره کم میشه و گشت و گذار و بازیگوشیات توی خونه شروع شده. دیگه تمام مدتِ بیداریت رو باید پا به پات باهات همراه باشم. سر بگردونم دست به یه کارهای جدید و خطرناک می زنی و نمیشه یک لحظه ازت غافل شد.
دیشب با بابایی میز بزرگ شیشه ای توی حال رو با میز عسلیش رو به سختی بلند کردیم و بردیم گذاشتیم توی پذیرایی. فضای حال خیلی باز شده و ما هم دیگه تو رو راحت گذاشتیم که هر جایی که دلت میخواد بری. آخه وقتی که میزها بودند تمام مدت دوست داشتی که بری زیر میز و از زیر شیشه به ما نگاه می کردی و خلاصه همش آویزون این دو تامیز بودی. یه کم خیالمون راحت شده.
میز تلویزیون رو هم که دستت رو می گرفتی بهش و می ایستادی و یاد گرفتی که کشوی میز رو هم در میاوردی و سی دی و چیزای دیگه ی توش رو می ریختی بیرون. حالا از ترسم یه پتوی نرم و لطیف روی میز کشیدم که دیگه حواست پرت شده و دیگه طرف میز نمیری.
وقتی که بهت می گم بدو بریم آب بازی، یه نگاهی به در حمام می کنی و می فهمی که چی می گم.
شبهای ماه رمضون هست و افطارها بابایی هنوانه زیاد می خوره. تو هم پ به پاش همراهی می کنی و هندوانه میخوری. عاشق هنوانه هستی. میوه آبدار خنک رو دوست داری.
دیگه از وقتی که از روی تخت افتادی دیگه یک لحظه هم ازت غافل نشدم و تمام مدت عین سیریش بهت چسبیدم. دیروز عصر خوابیده بودی که صدات اومد فکر کردم که بیدار شدی. اما آمدم بالای سرت و دیدم که داری توی خوب ناله می کنی و گریه می کنی. دست کشیدم روی سرت و آروم نازت کردم که بخوابی . اما انگار داشتی خواب ترسناک می دیدی . بغلت کردم و به خودم چسبوندمت بهت گفتم بهداد جونم من پیشتم . همیشه مراقبتم . از هیچ چی نترس . اما تو بغضت ترکید و بازم خواب بودی و توی خواب گریه می کردی. وقتی که بیدار شده بودی بازم یادت می افتاد و گریه می کردی. اینقدر پیشته پیشته کردم که شیطون بره و تو بخندی و یادت بره . که بالاخره یه کم آروم شدی و خدار و شکر بهتر شدی . اما احساس می کنم که خواب افتادنت رو می دیدی. نمیدونیم؟ اما دوست داریم که همش خواب ببینی که با فرشته ها داری بازی می کنی و خوشحال باشی .
جالبه امروز صبح هم یک قهقه ای می زدی که فکر کردم بیدار شدی اما داشتی خواب می دیدی و نگاهت کردم و دیدم عین فرشته ها داری میخندی.
از بس که توی تخت پارکت پا میشی و می ایستی خطرناک شده. منم دیگه دیروز کف دختت رو برداشتم و دیگه پارک داری . خیلی دوست داری و می شینی توش و با اسباب بازیهات بازی می کنی. جای امن و بی خطری هست. میتونم برای چند لحظه تنهات بگذارم و یه کار فوری رو انجام بدم. وقتی که توش می ایستی اصلا قدت به بیرون نمیرسه و خطرناک نیست.
امیدوارم که ماه بی خطری رو با هم پشت سر بگذاریم.
دوستت دارم . همیشه بخند و شاد باش.