امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

دوشنبه 9.مرداد.91

1391/5/9 12:09
نویسنده : مامان مریم
534 بازدید
اشتراک گذاری

 

بهدادی داره با عینک جدیدش بازی می کنه.

نه ماهگی بهدادی

 

دالی بازی و خوشحالی کردن بهداد توی آینه

بازی بهداد با آینه .9ماهگی

 

سلام گل قشنگم

 

روزهای نه ماهگیت شروع شده.

یه چند روزی هست که صبح ها زود از خواب بیدار می شی . کم کم خواب روزت داره کم میشه و گشت و گذار و بازیگوشیات توی خونه شروع شده. دیگه تمام مدتِ بیداریت رو باید پا به پات باهات همراه باشم. سر بگردونم دست به یه کارهای جدید و خطرناک می زنی و نمیشه یک لحظه ازت غافل شد.

دیشب با بابایی میز بزرگ شیشه ای توی حال رو با میز عسلیش رو به سختی بلند کردیم و بردیم گذاشتیم توی پذیرایی. فضای حال خیلی باز شده و ما هم دیگه تو رو راحت گذاشتیم که هر جایی که دلت میخواد بری. آخه وقتی که میزها بودند تمام مدت دوست داشتی که بری زیر میز و از زیر شیشه به ما نگاه می کردی  و خلاصه همش آویزون این دو تامیز بودی. یه کم خیالمون راحت شده.

میز تلویزیون رو هم که دستت رو می گرفتی بهش و می ایستادی و یاد گرفتی که کشوی میز رو هم در میاوردی و سی دی و چیزای دیگه ی توش رو می ریختی بیرون. حالا از ترسم یه پتوی نرم و لطیف روی میز کشیدم که دیگه حواست پرت شده و دیگه طرف میز نمیری.

وقتی که بهت می گم بدو بریم آب بازی، یه نگاهی به در حمام می کنی و می فهمی که چی می گم.

شبهای ماه رمضون هست و افطارها بابایی هنوانه زیاد می خوره. تو هم پ به پاش همراهی می کنی و هندوانه میخوری. عاشق هنوانه هستی. میوه آبدار خنک رو دوست داری.

 

دیگه از وقتی که از روی تخت افتادی دیگه یک لحظه هم ازت غافل نشدم و تمام مدت عین سیریش بهت چسبیدم. دیروز عصر خوابیده بودی که صدات اومد فکر کردم که بیدار شدی. اما آمدم بالای سرت و دیدم که داری توی خوب ناله می کنی و گریه می کنی. دست کشیدم روی سرت و آروم نازت کردم که بخوابی . اما انگار داشتی خواب ترسناک می دیدی . بغلت کردم و به خودم چسبوندمت بهت گفتم بهداد جونم من پیشتم . همیشه مراقبتم . از هیچ چی نترس . اما تو بغضت ترکید و بازم خواب بودی و توی خواب گریه می کردی. وقتی که بیدار شده بودی بازم یادت  می افتاد و گریه می کردی. اینقدر پیشته پیشته کردم که شیطون بره و تو بخندی و یادت بره . که بالاخره یه کم آروم شدی و خدار و شکر بهتر شدی . اما احساس می کنم که خواب افتادنت رو می دیدی. نمیدونیم؟ اما دوست داریم که همش خواب ببینی که با فرشته ها داری بازی می کنی و خوشحال باشی .

جالبه امروز صبح هم یک قهقه ای می زدی که فکر کردم بیدار شدی اما داشتی خواب می دیدی و نگاهت کردم و دیدم عین فرشته ها داری میخندی.

از بس که توی تخت پارکت پا میشی و می ایستی خطرناک شده. منم دیگه دیروز کف دختت رو برداشتم و دیگه پارک داری . خیلی دوست داری و می شینی توش و با اسباب بازیهات بازی می کنی. جای امن و بی خطری هست. میتونم برای چند لحظه تنهات بگذارم و یه کار فوری رو انجام بدم. وقتی که توش می ایستی اصلا قدت به بیرون نمیرسه و خطرناک نیست.

امیدوارم که ماه بی خطری رو با هم پشت سر بگذاریم.

دوستت دارم . همیشه بخند و شاد باش.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)