امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

سه شنبه31.مرداد.91 شیرین کاریهای نه ماهگی

1391/5/26 15:42
نویسنده : مامان مریم
436 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

زیبا

شیرین کاریهای نه ماهگی بهداد جونی

 

 

این روزها کارهای بامزه ای می کنی برات تعریف می کنم.

سرفه : یه وقتایی که می خوایی توجه ما رو جلب کنی یا خودت رو لوس کنی سرفه می کنی و ادا در میاری.

دل نازک: وقتی که دستت رو به جایی می گیری و می ایستی و حواست نیست که دیگه خودت رو نگه داری و یواشی می افتی . دل نازک می شی و می زنی زیر گریه . اما گریه چند ثانیه ای . و با یه شکلک می خند یو یادت می ره که داشتی گریه می کردی.

حواس جمع من: وقتیکه دولا می شی و می خوای که از زیر میز رد بشی تا بهت می گیم بهداد سرت سرت . سرت  رو می گیری پائین و مواظبی که سرت به جایی نخوره . خیلی خوشم میاد از این حواس جمعی ات.

عشق جارو برقی: روزها تا جارو برقی رو روشن می کنم پا به پاش خودت رو می کشونی و دوست داری که دنبالش کنی و بهش دست بزنی و دسته اش رو بگیری و بکشی.

تازه گیها فرنی خور شدی. هر روز صبح یا چایی بیسکوئیت می خوری یا فرنی. خدا رو شکر این بار وقتی که فرنی درست کردم استقبال کردی و خوب خوش اشتهایی کردی و خوردی.

آی دای یو:

 

الان یه چند روزی هست که وقتی که صبح ها از خواب بیدار می شی . بلندت می کنم و توی گوشت یواشی می گم آی دای یو. چند بار توی گوشهات تکرار می کنم و تو هم عین موشها سکوت می کنی و گوش می دی و می خندی. اتفاقا دیشب هم با بابایی این کار و کردیم و یکی من تو گوشت می گفتم آی دای یو یکی بابایی. خلاصه جو گیر شده بودی و صدات در نیمیومد و می خندیدی و گوش می دادی. وقتی که  بابایی بهت گفت بگو آی دای یو. تو هم با زبون بی زبونی یه صدایی مثل لحن مارو در آوردی و ما دو تا حسابی زدیم زیر خنده و دلمون شاد شد . یه چیزی مثل آآآآآ....اووووووو. 

دومین دندون : دندون راست فک پائینت هم کنار بغلیش در اومده .قربونت برم با اون دو تا مروارید سفیدت.

کته گوشت: رو هم توی این ماه تست کردی و براحتی دو لپی می خوری و دوست داری.

از غذا خوردنت هم که فقط  بگم که تازگیها پا به پای ما . ما هر چی می خوریم شما هم غرغر می کنی که به منم بدیدو اگه بی ضرر باشه یه نوک قاشقی میذاریم گوشه لپت.

آب بازی با لیوان: تازه گیها وقتی که آب توی لیوان رو می خوری  و ته اش آب باقی می مونه به زور اون دستای کوچیکت رو می کنی توی لیوان و خوشت میاد که دستت رو خیس کنی و با آبش بازی کنی.

دیگه دیشب دیدم خیلی دوست داری یه کاسه رو ته اش رو آب ریختم و گذاشتم روی زمین وسط پات. وای انگار که بهترین اسباب بازی دنیا رو بهت دادم. یه نیم ساعتی باهاش سرگرم بودی و کیف کردی . آخر سر هم ته کاسه رو خالی کردی روی قالی و خیال خودت رو راحت کردی.

خلاصه که این روزا خیلی شیرین و با مزه شدی. یه کم هم تپل شدی و وزن گرفتی و همش تو بغلمون می گیریمت و لهت می کنیم. اینقدر کیف داره که...

دنبال بازی: این روزها وقتی که چهار دست و پا راه میری و من یا بابا هم دنبالت می کنیم که بگیریمت. از کار ما خوشت میاد و سریع به جلو حرکت می کنی و می دوی که ما بهت نرسیم. وقتی هم که بهت می رسیم یه جیغ خوشگ از روی شادی و بازی و خوشحالی می کشی و می خندی و ما رو هم به خنده میندازی. خیلی صحنه قشنگیه. از این بازی هم من خوشم میاد هم خودت هم دوست داری که ما باهات این کارو بکنیم و تو هم بخندی و شادی کنی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)