امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

پنجشنبه 26.مرداد.91 برنج فروشی

1391/5/26 9:26
نویسنده : مامان مریم
428 بازدید
اشتراک گذاری

                            

بهدادی سلام

از روزهای نه ماهگیت یه خاطره قشنگ داریم که میخوام برات بنویسم که هم تو بخونی و هم ما یادمون نره. چند روز پیش رفتیم مرکز شهر که برنج بگیریم. یه فروشگاهی پر از گونی های برنج بود که روی همش قیمت زده بود. یه کیسه ی برنج ریزی  بود که خرد بود و قیمتش رو زده بود کیلویی 15 هزار تومان.

 من و بابایی شوکه شدیم که آخه مگه این برنجه چیه که این قیمت رو داره. تو هم بغل بابایی بودی. بابا به فروشنده گفت آقا این برنجتون کیلویی چنده؟ واقعا کیلویی 15 هزار تومنه؟ آقاهه یه نگاهی به اتیکت برنجه کرد و گفت نه اشبتاهی زده تومان به ریاله. بابایی خندید و تو هم هر هر خندیدی. بعد از این جمله تو یهو زدی زیر خنده حالا همین جور هر هر هر می خندیدی و ریسه می رفتی.

ما گفتیم این بچه هم فهمید و از این قیمت خنده اش گرفته. بابایی به آقاهه گفت نزدیک بود یه سکته ناقص به ما بدی ها . دوباره تو زدی زیر خنده و کر کر خنده.

خلاصه آقاهه داشت با یه وسیله ای مثل بیل دسته کوتاه یا ملاقه بزرگ، نمیدونم که اسمش چیه حالا بزرگ شدی بهت نشون میدم. با اون داشت برامون برنج می ریخت که بکشه. هر بار که آقاهه با اون برنج بر می داشت، تو از این کارش  خنده ات می گرفت و ریسه می رفتی . یعنی منو  بابایی دیگه اشک توی چشممون جمع شده بود  و آقاهه و شاگردش و چند تا مرد دیگه که توی مغازه بودند از خنده شما خندشون گرفت و شاد شدند.

بابایی به آقاهه گفت آقا این بیل تون فروشی نیست؟ میشه بدید به ما که توی برنج بزنیم که بچمون بخنده؟ آقاهه هم بیا رو داد دست ما و بابایی هی میزد تو برنج ها و تو هم هاهاها می خندیدی .

واقعا خنده ای می کردی که عین  صدای بچه هایی بود که روی عروسک ها می ذارند. خلاصه خیلی صحنه جالبی بود و ما رو به وجد آورد. خیلی به یاد موندنی و خاطره برانگیز بود. همیشه برامون اینطوری بخند خوشگل من. 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان سوشیانت
26 مرداد 91 19:27
اخی چه بامزه ایشالا همیشه لبش خندون باشه
مامانی صبا
28 مرداد 91 17:14
سلام ممنونم که به سوالم جواب دادید .ما از شمال برگشتیم.سفرنامه تو وبلاگ صبا هست.دوست داشتید ببینید.