امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

جمعه 91.6.10 سخته اما قشنگه...

1391/6/10 8:30
نویسنده : مامان مریم
365 بازدید
اشتراک گذاری

 سخته اما خیلی قشنگه

نایت اسکین

ده ماه از ولادتت گذشته اما انگار همین دیروز بود که جواب مثبت آزمایشگاه رو گرفتیم و تو اومدی توی زندگیمون.

بارداری خیلی سخته، شاید برای خیلی از مامانا راحت بوده اما برای من خیلی سخت بود خیلی سخت.  . چند تا نمونه اش رو برات می گم تا بدونی که برای اومدنت چقدر سختی کشیدم . تنهای تنها بودم و این دوره خیلی دیر گذشت . دورم خلوت بود و روزها نمی گذشت . از همه بدتر ویار شدیدی که داشتم ارتباط منو با دنیای بیرون قطع کرده بود. اما با همه سختی هاش قشنگی های خاص خودش رو هم داشت و داره . اما برات می گم تا بدونی و لمسش کنی.

سخته که نمیشه مثل قبل هر چیزی رو بخوری. یا اگه  بخوری هم،  همه رو برمیگردونی

سخته که دیگه هر جایی نمیشه بری

سخته که هرکاری از عهده آدم بر نمیاد

سخته که برای انجام کوچکترین و ساده ترین کارها عاجز میشی

سخته که یه غذایی رو که هوس میکنی بخوری اما دو دقیقه بعدش همه رو برگردونی بیرون

سخته که دیگه لباسهات اندازه ات نباشه

سخته که دیگه یه خواب راحت نداری

سخته که دیگه هیکلت بهم خورده و همه جای بدنت اضافه شده

سخته که دیگه کفشات اندازه ات نباشه

سخته که همه اش روی سمت چپ بدن بخوابی برای اینکه به اون کوچولوی ناز نازی اکسیژن بهتری برسونی

نایت اسکین

 

نایت اسکین

 

سخته که هنوز صبح چشمات و از خواب باز نکردی لگن دم دستت باشه که دل و جیگر آدم همه بالا بیاد

سخته که معمولی ترین بوها رو نمیتونی تحمل کنی

سخته که از هر چی شامپو عطر و ادکلن خمیر دندون صابون اسپری و ... توی خونه هست حالت به هم بخوره و بوش تو رو به تهوع برسونه

سخته که دیگه حلقه عروسیت دستت نره و دستت پف باد بشه

سخته که یه چیز قلمبه و سفت و سنگین رو 9 ماه با خودت حمل کنی

سخته که بی جون وبی حال یه گوشه خونه افتاده باشی و نای حرکت کردن نداشته باشی

سخته که نفس کم بیاری و از حرارت زیاد شکمت گر بگیری و از کف دستات و گوشهات داغی رو حس کنی

سخته که هر چیزی رو که می خوری حس می کنی که همین اول حلقت وایساده و گیر کرده.

سخته که توی این نه ماه یکی نبود که یه لیوان آب دستت بده.

سخته که اگه هر چیزی رو هم که هوس می کردم با هر مشقتی بود خودم باید درست می کردم

سخته که از بوی غذا حالت بهم بخوره و دل و جیگر آدم بالا بیاد اما بازم پای گاز وایسی و غذا درست کنی .

سخته که تنها باشی و هیچ کسی رو نداشته باشی که حتی شده برای یه روز بیاد و برات غذا درست کنه.

سخته که خودت نای غذا درست کردن نداشته باشی اما برات مهمون بیاد و تو مجبور باشی که بلند شی و غذا درست کنی. متاسفانه توی اون شرایط هیچ کس مراعات حال منو نکرد. و تقریبا تمام مدت ماه رمضون من مهمون داشتم . سخت بود خیلی سخت.

سخته که توی اون نه ماه این قدر تنها باشی که یه ویارونه هم از دست کسی نخوری.

سخته که هر چیزی رو که می خوری سر معده ات بمونه و بسوزه. و حال آدم و بهم بزنه

سخته که شبها به سختی خوابت ببره و تا صبح صد دفعه از خواب بیدار بشی و ببینی که هنوز صبح نشده.

سخته که شبها نشسته بخوابی و گردنت تمام مدت بیفته و بشکنه و نتونی که سرت رو روی بالش بگذاری.

سخته که ماه آخر تمام مدت شب رو نشسته بخوابی و از سنگینی نتونی خودت رو جابجا کنی

سخته که این همه انتظار بکشی اما ماه آخر که مهترین ماه بارداری هست و آدم به حضور همسرش توی ماه آخر  اینهمه نیاز داره، اما پیشت نباشه و ماه آخر تک و تنها باشی.

درسته که ماه آخر پیش پدر و ماردم بودم اما بودن بابایی کنار من یه چیز دیگه بود و اگه پیشم بود،من انتظار کشیدنم خیلی راحتتر میشد . توی ماه آخر دو تا انتظار کشیدم یکی رسیدن بابایی پیشم و اومدن تو .

بگذریم ...

اما قشنگه وقتی که برای اولین بار مثل یه حباب یا مثل یه پروانه زیر دلت وول وول بخوره

قشنگه که وقتی میری سونوگرافی دستها و پاهای کوچولوش رو ببینی و صدای پیتیکو پیتیکوی قلبش رو بشنوی و روزی هزار بار قربون صدقه اش بری

قشنگه که یه لگد گنده بهت بزنه که بگه آی منم هستم. من اینجام

قشنگه که هر جا که خسته بشه خودش رو قلمبه می کنه و گوشه گیر می شه

قشنگه که وقتی صداش می کنی و براش آواز می خونی بیدار می شه و می چرخه و حرکت می کنه و جوابت رو میده

قشنگه که شب گیج خوابی اما اون برای خودش داره بازی می کنه و ووول ووول می خوره 

قشنگه که صبح به صبح با بازیهاش بیدارت کنه و شروع  کنه به گشت و گذار و ورجه وورجه.

قشنگه که هر کی توی خیابون آدم رو می بینه یه نگاهی به شکمم می اندازه و بعد یه لبخند می زنه

قشنگه که همه هوای آدم رو دارند و مراقب تو هستند

قشنگه که همه می خوان بهم کمک کنند

قشنگه که همه ازم می خوان که دعاشون کنم آخه یه فرشته کوچولوی نانازی دارم که به خدا نزدیکتره و همه چی رو به خدا می گه

قشنگه که نقشم توی خونه عوض می شه و من دیگه اون دختر نازنازی نیستم و خودم مامان شدم

قشنگه که تو منو مادر کردی، از روزی که یه نقطه بودی توی دلم و بزرگتر شدی، تا حالا و تا ابد.

 حالا بازم بگم که چقدر وجودت و حضورت هنوز نیومده شیرینه؟

وای به روزایی که پیشم هستی و تمام مدت عین یه رویای شیرین در کنارمی، توی بغلم و آغوشم هستی و میتونم صدای نفسهات رو بشنوم و مژه زدن هات رو ببینم.

 روزهایی که دلم نمیاد تموم بشه. روزهایی که برای همیشه منو مادر کرده.

 دستای قشنگتو توی دستم می گیرم و می بوسم.

 اون گردنت رو می بوسم که همیشه بوی بچه و تمیزی می ده. بوی بهشت میده. منو از خودم بی خود می کنه و می بره به یه دنیای دیگه. دنیای فرشته ها . دنیای پاکیها و مهربونیها.

 از چی بگم که تموم لحظه های با تو بودن برام شده تموم قشنگی زندگیم.

از چی بگم که وقتی که تو رو داریم تموم دنیا برامون قشنگه . دنیامون یه جور دیگه هست و یه رنگ دیگه داره.

 عاشقانه دوستت داریم و همه لحظه ها رو با تو می خوایم .

با تو زندگی یه رنگ دیگه داره یه عطر دیگه داره . تو شدی عطر زندگی ما .

 به امید روزی که خودت صاحب فرزند بشی و تمام این لحظه های قشنگ رو با چشم خودت ببینی و حس کنی و لذت ببری.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)