همه چیز زیر سر من است
سرم را روی شانه هایت می گذارم
تا همه بدانند
"همه چیز"
زیر سر من است
"ساحل زیبای بندر انزلی"
٩١.٨.٥
سلام بهدادی
دور روز قبل از تولدت خیلی خوشحال بودیم و روز جمعه هم بود و به یاد آخرین جمعه ای که هنوز توی شکمم بودی با بابایی رفتیم ساحل بندر انزلی پیکنیک.
شما رو روی ساحل رها کردیم تا هر کاری که دلت میخواد بکنی و بازی کنی و شاد باشی.
به گوش ماهی ها دست می زدی و شنها رو توی مشتت می گرفتی و پرت می کردی و خوشحالی می کردی. روز خیلی خوبی بود و سه تایی لب ساحل نشسته بودیم و شما هم مشغول ماسه بازی.
بابایی هم از گوشه کنار چوب خشک جمع کرد و یه آتیش درست و حسابی هم درست کرد و ما هم که سیب زمینی و بلال با خودمون آورده بودیم اونا رو توی آتیش انداختیم و داغ داغ سیب زمینی تنوری می خوردیم و به شما هم میدادیم و تو خیلی با ما همراه بودی و اصلا اذیتمون نکردی.
روز خیلی خوبی بود دیگه وقتی که می خواستیم جمع و جور کنیم و برگردیم، تو لباسهات نمدار شده بود و لباسهات رو عوض کردیم و جورابهات هم که خیس خیس شده بود.
نزدیک ساحل یه بازارچه ساحلی هم بود که وقتی لباسهات رو عوض کردیم رفتیم اونجا و برات جوراب گرفتیم که سردت نشه و توی بغلم حسابی پتو پیچت کردم و تا دم درب خونمون خواب بودی و حسابی خستگیت در اومد. وقتی که رسیدیم خونه بازیهات رو کردی و بعدش هم با بابایی رفتی حمام چون حسابی بوی دود گرفته بودی و تر و تمیز شدی و بعدش هم بعد از دو ساعت بازی و شادی به خواب ناز رفتی .
روز خوب و خاطره برانگیزی بود و به هر سه تامون خوش گذشت. مرسی که همراه خوبی توی پیکنیک و جاده هستی. ما از شما خیلی راضی هستیم و خیلی خیلی دوستت داریم.
لبخند شادی تو همیشه برای ما بهترین شادی و آرامش زندگیمونه.
این آرامش و شادی رو هیچ وقت از ما نگیر.