امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

شبهای تهران

1391/10/14 13:00
نویسنده : مامان مریم
300 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام بهداد جونی

از اول هفته پیش قصدکرده بودیم که یه برنامه سفر به تهران داشته باشیم. بالاخره برای سه شنبه همه کارهامونو انجام دادیم و وسایلمون رو جمع و جور کردیم و ساعت هفت شب بود که راهی جاده شدیم. بین روز نخوابیدی و دیگه وقتی که توی ماشین بودیم گیج خواب بودی اما وقتی که سی دی رنگین کمون رو برات گذاشتیم زل زده بودی به مانیتور و چشم نمیزدی و انگار که دفعه اولت بود این سی دی رو می دیدی. همچین محو تماشای کارتون و شعراش شده بودی که نخوابیدی اما دیگه وقتی که تا آخر سی رو دیدی دیگه ما هم خاموشش کردیم و شما هم به به خوردی و خوابیدی. و دیگه گذاشتیمت توی صندلیت و تا آفتاب مهتاب قزوین خوابت برد.

دیگه بیدار شده بودی و همگی یه سر رفتیم آفتاب مهتاب و یه ته بندی کردیم و از اونجا تا دم در خونه خانجون اینا پلک نزدی و تمام وقت حواست به جاده و ماشینها و چراغهای رنگی توی جاده و خیابونها بود. با هر آهنگ هم یه حرکت موزون انجام میدادی و خودت رو تکون تکون میدادی  و خوشحالی می کردی. وقتی که رسیدیم پیش خانجون اینا ساعت دوازده شب بود و اونجا تا رسیدی یه بازرسی کلی صورت دادی و همه جای خونه سرک کشیدی و حسابی بازیگوشی و شادمانی کردی.

دیگه به سختی تن به خواب دادی و بازم میخواستی که همه جا رو بگردی و بازی کنی و به هر چیزی دست بزنی. دیروز صبح هم ساعت نه صبح بیدار شدی و حسابی شاد و سر حال بودی و همه جای خونه رفتی و خلاصه نوه آخری خانجون خوش و خندان و بدون هیچ ممانعتی از سوی خانجونی همه چی رو بهم ریخته و درب و داغون کرده و از این اتاق به اون اتاق رفته و همه جا رو خونه تکونی کرده.

 عصر دیگه دلم نیومد و یه آژانس گرفتم و با هم رفتیم خونه مامان پری . آخه بابایی یه چند تا کار اداری داشت و دنبال ماشین بود و صبح زود از پیش ما رفته بود و دیگه وقتی که یه نیم ساعتی پیش مامان اینا بودیم، بابایی هم به ما رسید و بعدش شما تا ساعت یک نیمه شب کلی بازی کردی و حسابی با عمو و عمه سرگرم شدی و از سر و کولشون بالا می رفتی و اینجا هم تمام مدت رفتی سر وسایل عمو  و اتاقش رو حسابی بهم ریختی. شب هم به زور خوابوندمت و دیگه وقتی که به به خوردی و دیدی که همه جا تاریکه و هیچ سر و صدایی نمیاد یه کم توی جات وول وول خوردی و خوابیدی.

اما امروز صبح هم که روز اربعین هست و تعطیل،دیگه شما ساعت هفت صبح از خواب بیدار شدی و باز هم بازی و بازی و بازی و الان هم ساعت یازده و نیمه که به به خوردی و مست از خواب شدی و الان توی خواب ناز هستی. ان شاا... که زیاد بخوابی و خستگیت در بیاد و بعدش یه حمام حسابی ببرمت و بعدش بریم پیش خانجون اینا که سر شب بریم پیش دایی جون اینا. آخه سعید جان برای دو هفته اومده ایران و همه مون امشب دور هم هستیم و می خوایم که دیدار تازه کنیم . خوشحالم که امشب ایلیا و شهبد رو می بینی و با هم کلی بازی میکنید و خوشحال خواهی شد. امیدوارم که شب خوبی باشه. ان شاا... سعی میکنم که عکس بگیرم و خاطره امشب رو برات به یادگار بگذارم.این دو سه شب که تهران بودیم حسابی بازیگوشی کردی و بهت خوش گذشته. فردا هم که بازم دورت شلوغه و از شنبه هم که یه چند روز برات سورپرایز داریم. بعدا بهت میگم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان شیدا
14 دی 91 17:33
سلام مامان مریم عزیز ماشالله چه پسر ناز و با نمکی دارید . قلم روان و وبلاگ قشنگی هم دارید . ممنون از تعریفی که کرده بودید در وبلاگ توت فرنگی (شب یلدای الینا ) اگر به ما سر بزنید خوشحال میشویم


مرسی که به ما سر زدید. به روی چشم حتما پیشتون میام.
خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
15 دی 91 15:58
همیشه به سفر خانمی انشالله که خوش باشی و خندان و در کنار خانواده بهت خوش بگذره


مرسی عزیزم. حسام کوچولو رو ببوس
مامان آریا
18 دی 91 1:32
ایشالله همیشه به سفر و شادی

بهداد جونی من حسابی شیطونی کن که پیش مامانیا نازت خریدار داره حسابی


ممنونم مامانی.