تاتی تاتی
سلام بهداد جونم .
سلام پیشی جون قشنگ خونمون
امروز یکشنبه 8 بهمن نود و یک هست و
نمیدونی که چقدر لحظه شماری می کردیم.
نمیدونی که چقدر مشتاق دیدن این روز و ساعت بودیم.
نمیدونی که با چه شوقی دارم این متن رو برات می نویسم.
دیشب بالاخره اولین تاتی چند قدمی رو انجام دادی و من و بابا رو شگفت زده کردی.
من و بابا با دیدن این صحنه به قدری هورا کشیدیم و خوشحالی کردیم که نگو و نپرس.
وااای اصلا برامون قابل تصور نبود که تو موجود کوچولوی بامزه ی دوست داشتتی
بتونی روی پاهای خودت بایستی و راه بری.
خودت هم که این قدر تحت تاثیر ما قرارگرفته بودی
که تمام مدت وقتی که خودت رو توی بغل من مینداختی کلی ذوق می کردی
و از خوشحالی ریسه می رفتی و دوباره پا میشدی می ایستادی و چند تا قدم و ...
دوباره، خودت رو توی بغل بابا مینداختی.
از خوشحالی نمیخواستی که بخوابی
تمام مدت پشت هم حروف رو تکرار می کردی و سر و صداهای پشت هم در میاوردی
و عین طوطی شده بودی.اَاَ اااااددددد ببببببببببب یییییییییی گگگگگگ جوجوجوجو
صداهای خنده داری که در میاوردی خیلی جالب و شنیدنی بود.
حالا دیگه منتظر به حرف افتادنت باید باشیم.
قربونت بشم من! که تمام خستگی آدم رو با این شیرین کاریات در میاری و
خودت رو همچین توی دل آدم جا می کنی که ...
منم همش دوست دارم به خودم بچسبونمت و فشارت بدم و غرق بوسه ات کنم و
تو هم احساس عشق و شادی منو می فهمی و صدات توی بغلم در نمیاد و
به من فرصت این لحظه های دوست داشتنی هاگ کردن و میدی.
خیلی خوشحالمون کردی.
اینقدر خوشحالمون کردی که همون لحظه سجده شکر به جا آوردیم و
اشک توی چشمامون جاری شد.
ایشالا که با این قدمها همش به شادی و گردش و مهمونی و مسافرت و زیارت