امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

روزهای بهاری ما...

1392/1/26 16:29
نویسنده : مامان مریم
325 بازدید
اشتراک گذاری

 

بهداد عزیزم

گل بهاری زندگی ام

روزهای هفده ماهگی از عمر قشنگت رو داری سپری می کنی. چه روزهایی رو در حسرت دیدارش بودم و حالا یواش یواش دارم اون روزها رو سپری می کنم. واقعا برای خودت مردی شدی. بعضی روزها توی بغلم می گیرمت و اینقدر فشارت می دم و آبلمبوت می کنم ... اما بازم سیر نمیشم. از بس شیرین و بامزه شدی که نگو...  اینقدر مهربون و خوش اخلاقی که نگو...

شبها هنوز توی اتاق خواب ما توی تخت خودت می خوابی. شبها وقتی که از خواب بیدار می شی پا میشی می ایستی و دستت رو می گیری لبه تختت و به ما نگاه می کنی میبینی که ما خوابیم صدات در نمیاد. یه کم این پا و اون پا می کنی و من بیدار میشم و به به می خوری و بعد از سوخت گیری دوباره می خوابی.

دلم میخواست که دیگه بعد از عید شبها بری توی اتاق خودت بخوابی. اما بابایی دلش نمیاد و میگه این بچه کنار ما احساس امنیت می کنه و برای همین هم هست که شبها گریه نمی کنه و در کمال آرامش هست. چرا آرامشش رو بهم بزنیم؟ از دکتر هم پرسیدم گفت که قاعده خاصی وجود نداره . اما یه زمانی میشه که حسرت این روزها رو می خوری و دیگه حتی نمیخواد که بیاد بغلت یا پیشت بخوابه. نمیدونم!! من دوست دارم که تو شاد باشی کیف  کنی و در آرامش باشی اگر که بخواهیم که با این کارمون آرامشت رو ازت بگیریم و بی قراری کنی، خوب اصلا راضی نیستم. این مورد رو می سپرم دست زمان .  قطعا وقتی که بزرگتر بشی با اراده خودت میخوای که مستقل بشی و توی اتاقت با اسباب بازی ها و عروسکهات بازی کنی و بخوابی. در هر صورت میدونم که الان  موقع این کار نیست و به عهده خودت می گذاریم. هرطور که راحتی عزیزم.

در مورد غذا خوردنت هم خدا رو شکر تا یه دو روز غذا می خوری صورتت سفت و محکم می شه و لپ میاری. اما خب وقتی که  کم اشتهایی میکنی این بی غذاییت دقیقا توی صورتت معلوم می شه و صورتت آب میشه. الان یه چند روزی هست که درست و حسابی داری غذا می خوری و من خیلی خوشحالم. حال و اوضاع عمومی خودت هم خوبه. خدارو شکر.

شنبه  دو هفته دیگه هم که ماهگرد هیجدهم تولدت می شه و وقت گرفتم که بریم و واکسن یک و نیم سالگیت رو بزنم. یه کم نگرانم . اونم به این خاطر که دفعات قبل راه نمی رفتی و تحرکت کمتر بود و درد بعد از واکسن رو کمتر احساس می کردی. اما موندم که این بار با این همه راه رفتن و جست و خیزت چه کنم ؟؟ که تا پاهات رو روی زمین بگذاری درد و احساس میکنی و شلون شلون میخوای که راه بری. ای خدا !! دعا می کنم که این هم به خیر بگذره و تو سر بلند و سلامت و شاد این مورد رو هم پشت سر بگذاری. من به صبور بودن تو شک ندارم. یکی از صفات قشنگی که داری صبور بودنه.

مثلابعضی شبها که برات سیب زمینی سرخ می کنم و تو هم عاشقش هستی. بلافاصله که میریزم توی بشقاب می خوای که برداری و بخوری اما تا بهت می گم که صبر کن یه کم خنک بشه و داغه . دستت رو می کشی عقب و معصومانه به ما و سیب زمینی نگاه می کنی. ای قربون پسر مودب و حرف گوش کنم بشم من.

روزها با هم بازی می کنیم کتاب می خونیم. اگه هوا آفتابی و خوب باشه بلافاصله کفش و کلاه میکنیم و میریم ددر. تو هم که عاشق ددری و تا میگم بدو لباسهات رو بیار که بپوشیم وبریم بیرون . بدو بدو میای و لباسهات رو میدی دستم. ای جانم.

توی مسیری که با ماشین باید بریم و به شهر برسیم. همیشه یه میدون بزرگ رو دور می زنیم و بعد وارد خیابون اصلی میشیم. قبل از خیابون اصلی توی یه گوشه خیابون یه زمین سه گوش هست که وسطش چمن کاری شده و دو تا مجسمه قرقاول گنده به قد و اندازه ی یه یک متر و خورده ای هستش. که هر وقت که میدون رو دور می زنیم ، تو نگاهت به ابتدای خیابونه که این قرقاولها رو ببینی و با دستت نشونشون می دی و میگی جوجو. حتی وقتی که توی تاریکی شب هم از اونجا رد می شیم چه رفتنه چه برگشتنه،  تو حواست هست که جوجو رو ببینی و باهاش بای بای کنی. وقتیکه نگاهت به جوجوها می افته چشمات یه برقی میزنه و یه لبخند خوشگلی روی لبت می شینه که دیدنیه.

روزهای خوبی رو داریم با هم میگذرونیم و خدا رو شکر همه چیز در امن و امان هست و امیدوارم که تا آخر سال هم به همین منوال سپری بشه. واقعا همه چیز آرومه و ما واقعا خوشبختیم. دیگه چی میخوام از خدا؟؟؟؟ فقط سلامتی و عاقبت به خیری خدایا بابت همه چیز سپاسگزارم.

خدایا همه عزیزان و دوستانمون رو سلامت بدار و به همه آرامش و خیر عطا کن. آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)