اول اردی بهشت و ماهی ها...
بهداد عزیزم سلام روزت به خیر و شادی باشه
روز اول اردیبهشت تصمیم گرفتیم که دو تا ماهی سفره هفت سین مون رو که خدا رو شکر زنده بودند و راهی رودخونه و دریا کنیم.
هر وقت که تو روی میز ناهار خوری رو نگاه میکردی و ماهی ها رو میدیدی
با اشاه می گفتی مِ مِ مِ.
اونروز تصمیم گرفتیم که بریم رودخونه ی روستای فشخام . خیلی جای بکر و سر سبز و قشنگیه. یه بارم که شما توی شکمم بودی با هم رفته بودیم اونجا.
توی مسیر رفت به یه گله ی بع بعی رسیدیم که پیاده شدیم و از شانسم دوربینمون رو آورده بودم و تو هم خوشحال و خندان و با تعجب به اون همه گوسفند نگاه می کردی و وقتی که میخواستی به سمتشون بری همه ی گله دنده عقب می رفتند و خیلی جالب بود. همه ی نگاه های بعبعی ها به ما بود و تمام کله هاشون به سمت ما بود. خیلی خوب بود و اینم چند تا عکس از خاطره ی اون روز.
نگاه کن !! ببین همه بعبعی ها داشتند به ما نگاه می کردند.
بعدش دوباره سوار ماشین شدیم و رفتیم لب رودخونه. عجب آبی عجب آرامشی عجب ماهی های گنده گنده ای توش بازی و شنا می کردند. کیسه ی ماهی قرمزها رو اول با جاش گذاشتیم توی آب که یه کم دمای بدنشون با آب یکی بشه و بعدش سوراخش کردیم و گذاشتیم توی آب و خودشون از توی سوراخ اومدند بیرون و وارد جریان رودخونه شدند. خیلی حس قشنگی بود. احساس رهایی و آزادی.
تو هم که همش می گفتی مِ مِ مِ.
آخر سر بابا به زبون خودت بهت گفت بهداد ببین مِ رفت تو ما
(یعنی ماهی رفت تو آب. آخه به آب هم می گی ما)