امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

دسته گل روز مادر

1392/2/12 8:11
نویسنده : مامان مریم
372 بازدید
اشتراک گذاری

بهداد جانم سلام

تو هفته ی تجلیل از مقام زن و مادر هستیم. خوشحالم. آخه دومین سالی هست که به یمن قدوم مبارک شما به مقام مادر بودن مفتخر شدم. حس مادری قشنگه. لمس بودن تو، لمس وجودت برای من مادر به قدری شیرین و دلچسبه که با هیچ حسی قابل مقایسه نیست.

اما از شیرین کاری این روزا برات بگم که خاطره اش هیچ وقت از دل و ذهنم بیرون نمیره. و اسمش شده دسته گل روز مادر.

می خواستیم بریم بیرون. شما رو آماده کرده بودم و دیگه کاری نداشتی . داشتی توی خونه می پلکیدی و منم بدو بدو داشتم مانتوم رو تنم می کردم که بریم . اما تا یه لحظه ازت غافل شدم یک صدای شکسته شدنی از بیرون از اتاق خواب شنیدم که هراسون خودم رو بهت رسوندم .تو هم هاج و واج ایستاده بودی و صدات در نمیومد. توی پذیرایی بودی. همه جا رو نگاه کردم ،چیزی ندیدم . اما یکهو چشمم به میز قو افتاد که دیدم قوی نازنینم روش نیست. دولا شدم پشت مبل رو دیدم . دیدم که قوی عزیزم پخش زمین شده و هزار تا تیکه شده. خیلی ناراحت شدم. خیلی دلم سوخت. آخه من اون قو رو روز تولدم از مامان پری هدیه گرفته بودم. به قدری ناراحت شدم که گریه ام گرفت و نمیدونستم که چه کار باید بکنم الان هم که چند روزه که ازش گذشته اما دلم نیومد که تکه های خرد شده اش رو از پشت میز جمع کنم.

قوی دلشکسته

حالا تو هر روز و هر ساعت میای و میز رو بهم نشون می دی و می گی جوجو جوجو . منم در جوابت می گم بهداد جان جوجو افتاد و گردنش شکست . چقدر بهت گفتم که کار خطرناک نکن . دست به وسایلی که مال تو نیست نزن ؟ اما تا حیرون و متعجب به من نگاه می کنی.

قوی نازنینم

دلم شکست. تا دو روز واقعا عزای عمومی توی خونه داشتم و باورم نمیشد که  قوی قشنگم شکسته شده .اما دیگه شکسته و کاریش نمیشه کرد. تقصیر خودمه که قسمت پذیرایی رو باز کردم و شما هم نادانسته این کارو کردی.حتما رفتی پیشش و خواستی که دست بزنی بهش اما یهو افتاده دیگه. تو هم نمیخواستی که پرتش کنی اما خب دیگه افتاده.

به همه سپردم که اگه هر کجا عین همین قو رو دیدند برام بگیرند و جایگزینش کنم . اما بعید می دونم دیگه مثل اون هیچ جا نیست. یادت باشه که یه قو به من بدهکاری. شاید یه روز مادر برام جبران کنی و لنگه اش رو برام بگیری، خدا رو چه دیدی؟

در هر صورت به خودم قبولوندم که قضا بلا بوده و اگه نمیشکست شاید وقتی که داشتیم میرفتیم بیرون یه بلایی سرمون میومد. دیگه ما هم که آماده بیرون رفتن بودیم و اون بیرون رفتن باعث شد که منم یه هوایی بخورم و از فکر شکسته شدنش بیرون بیام و دیگه بهش فکر نکنم. اما عکس العمل تو هم دیدنی بود که ساکت و بی صدا شده بودی و خودت میدونستی که کار خوبی نکردی.

فدای سرت. سرت سلامت .

دوستان عزیز اگه جایی لنگه اش و دیدید اطلاع بدید تا تهیه اش کنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مانلی مادر باران
17 اردیبهشت 92 22:32
فدای یه تار موی امیر بهداد خدا رو شکر تو دست و پاش نرفت انشالا پیدا میشه مریم جون