امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

بهداد و دوژوووووها

1392/6/10 9:37
نویسنده : مامان مریم
234 بازدید
اشتراک گذاری

بهداد جانم. جوجه طلایی مامان سلام

امروز شنبه نهم شهریور سال 1392 هست. میخوام برات یه خاطره تعریف کنم. گوش بده .

دو روز پیش بابا جون گوشی موبایلش رو خونه ی ما جا گذاشته بودند. به بابا زنگ زدند و گفتند که براش ببره. از اونجایی که ما هم هیچ کاری نداشتیم و شما هم خواب عصرت رو کرده بودی به بابا گفتم که خوب ما رو هم با خودت ببر.

باباجون اینا کارشون آخر دوره بود و فقط  به اندازه ی دو سه هزار تای دیگه مرغ توی فارم داشتند. و منتظر بودند که کامیون بیاد و ببرشون. از اونجایی که رفتن به فارم و داخل سالنها شدن مستلزم این هست که حتما افراد باید دوش بگیرند و ضد عفونی بشن به خاطر همین ما هیچ وقت به اونجا نمیریم. اگر هم که رفتیم فقط تا دم درب ورودی رفتیم و سمت سالنها نرفتیم هم به خاطر تو که یه وقت خدای نکرده مریضی نگیری و هم به خاطر سلامت کلی سالنها. این بار رفتیم اونم به این خاطر که این محموله بار آخر فارم بود و راهی کشتارگاه می شدند و دیگه مرغی نبود که با ورود ما مریض بشه. از همه مهمتر سلامتی تو بوده که هیچ وقت نبردمت.این دفعه هم با سلام و صلوات بردمت که یه وقت طوریت نشه.

وقتی که توی شکمم بودی چندین بار رفته بودم و از پشت دمپرها توی سالن رو دیده بودم و خیلی همه شون سفید و قشنگ و سرحال بودند. راستی جکی سگ سیاه نگهبان اونجا هم خیلی دور و بر من میومد و منم حالت تهوع داشتم و نمیتونستم که درب ماشین رو باز کنم و بیرون ماشین بیام. تا درب و باز می کردم که بیام بیرون و حالم بهم بخوره این جکی فضول بدو بدو میدومد سمت ماشین . منم از ترسم در و میبستم و ساکت و بی حرکت توی ماشین می نشستم . یادش به خیر.

آره داشتم می گفتم. خلاصه که دو روز پیش رفتیم و از دم درب وردی این جکی تا ما رو دید چنان واق واق میکرد و پارس می کرد که نگو... . من فکر کردم که اگه تو ببینش بترسی اما چنان بی مهابا میدویدی طرفش که اگر نمی گرفتیمت جکی تیکه و پاره ات کرده بود. نمیدونی که چطور زنجیرش رو می کشید تا بتونه به ما برسه.

بعدش رفتیم سمت سالنها و خب تو هم که نمیدونستی که کجا داری میری؟ وارد شدیم و درب سالن رو باز کردیم و تو بغل بابا بودی. اولش وقتی که اونهمه مرغ رو پیش هم دیدی شوکه شدی و جیکت در نیومد .

 اینجا دیگه کجاس؟ خدای من جوجووووووووووو

من و این همه جوجه محاله محاله...

وای خدای من دوژوووووووووووووووووو

اما وقتی که بابا تو رو برد اونور میله ها و تو رو رها کرد توی مرغ ها هاج و واج مونده بودی که چکار کنی!! وای از خوشحالی نمیدونستی که دنبال کدومشون بکنی.

 

این مرغها هم که تنبل و بی حرکت!!! دست می زدی به دم شون . پرشون . کله شون. همه ی مرغها رو می گرفتی و می کشیدی و هل شون میدادی.

چنان جیغ و شور و نشاطی از خودت نشون دادی که قابل تصور نبود. آخ که چقدر لذت بردی از دیدن این همه مرغ و خروس. به قدری از خوشحالی شوکه شده بودی که نمیدونستی که دنبال کدومشون بری و کدومشون رو دست بزنی.

 

 

 

خلاصه که لحظه ی خیلی خاطره برانگیزی بود و یه جا موندن گوشی بابا جون سبب خیری شد که بعد از بیست و دو ماه تو بری و این مرغ و خروسها رو از نزدیک ببینی. حالا موندم که یه چند وقت دیگه که خودت بدونی دیگه به بابا دم به دقیقه می خوای بگی که ببرت پیش جوجوها. تو هم که عشق جوجو. به قول خودت دوژو.

اما خب ورود به اونجا قدغن هست و رای بچه ی تمیز و کوچولویی مثل شما خوب نیست . چون ممکنه که مریض بشی.بماند که وقتی که از سالن آوردمت بیرون تمام دست و صورتت رو شستم و وقتی هم که رسیدیم خونه یک راست راهی حمامت کردم که یه وقت آلودگی به چیزی رو نگرفته باشی . بالاخره احتیاط شرط عقله. ولی خدائیش به قدری خسته شده بودی که بعد از مدتها ساعت یازده شب بیهوش شدی.

اینم از این خاطره ی بامزه  و جالب که هیچ وقت یادمون نمیره. حتی از اون روز تا حالا چندین بار فیلمش رو گذاشتیم و دیدیدم و خندیدیم. خودت هم خیلی خوشت اومده و هی میگی که فیلم دوژو رو برات بگذاریم. ای جانم که این قدر دوژو دوست داری. دوژه  طلایی من.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان راضیه
10 شهریور 92 1:12
سلامممممم
ای به قربون این دوژو دوژو گفتنش
والا منم بودم همین قدر ذوق می کردم
عجب کیفی کرده خداییش
حالا هر بار که همچین موقعیتی پیش اومد ببریدش بازی کنه
خدا رو شکر که خوبید و شاد
مراقب خودتون باشید

پی نوشت : فونت مطلب خیلی ریزه آبجی جون چشموم در گرفت خواهر

سلام. مرسی گلم. حتما فونتش عوض می کنم.مرسی از تذکرت.
سارا(مامان سوگل)
10 شهریور 92 13:18
ای جووووووونم.
ناهید
10 شهریور 92 13:29
سلام مریم جون خوبین امیر بهداد قشنگم خوبه دوژو گفتنتو قربون خاله حتما بهداد وقتی رفت پیش دوژو ها با خودش گفت منو این همه خوشبختی محاله امیدوارم همیشه شاد باشین .


سلام دوستم. آره والا . تا حالا تو عمرش این همه جوجه ندیده بوده!!!!!1
حامی
12 شهریور 92 0:20
خـــــــــــــــــــــــــــــــــــدایا…

خدا در مکان های دور از انتظار

به دست افرادی دور از انتظار

و در مواقعی تصور ناپذیر

معجزات خود را به انجام می رساند.

برای آن مهربانِ توانا ، غیرممکن وجود ندارد …

همیشه ، همیشه و همیشه امیدی هست …

روزهایتان پر از امید و شادی




سلام. به به چه قشنگ مرسی.واااااااای خدای من. بابایی کلی مارو خوشحال کردید. مرسی که به ما سر زدید.


مامان حسام كوچولو
12 شهریور 92 0:53
اي جان چه لذتي برده.


واقعا لذتش وصف ناشدنی بود.
پانی(مامانه بهداد)
13 شهریور 92 23:39
عزیزم چه کیفی کرده این فسقلی . بهداد منم دیروز اتفاقا عکسای امیر بهدادی رو دید و انقدر ذوق کرد جوجو جوجو و نینی نینی کرد که نگو ولی نگذاشت براتون پیام بزارم . الان اومدم بگم روزگارتون همیشه شیرین و شاااد
در پناه خدا.
ببوووووووسید زیااااد همنام نازنینه پسری ما رو


سلام عزیزم. مرسی . بهداد عزیز و هم ببوسید و کلی فشارش بدید. خیلی شیرین زبون شده. ای جانم