امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

اولین عید مبعث و بهدادی

1391/4/1 21:09
نویسنده : مامان مریم
410 بازدید
اشتراک گذاری

عروسک مامان 

شکلک های محدثه

قربون اون دست و پای کوچولوی خوشگلت

دست کوچولو. 

این عکس رو گذاشتم تا ببینی که چقدر دست و پاهات قشنگ و کوچیک بودند.

پا کوچولو

 بهداد ورزشکار

 

 

 

سلام بهداد جونم

یه چند روزی هست که نتونستم برات چیزی بنویسم اون هم به خاطر اینکه رفتیم تهران و به مهمونی و عروسی سرمون گرم شد. بذار از اولش برات تعریف کنم.

شکلک های محدثهمراسم نامزدی عمو حمید و ستاره شب مبعث بود. اما من و بابایی قراری برای رفتن نداشتیم .

مسیر طولانی . خستگی سفر. اونهم یه سفر دو روزه سنگین .گرمای شدید هوا. گرمایی بودن شما و حرارتی که داشتی بخاطر دندون  در آوردنت. بی میلی خودمون به حضور در این مراسم. همه  اینها علت نرفتنمون به تهران بود. چند روز قبلش  رفتیم رشت به بابایی گفتم اگه قراره که بریم نامزدی برای بهدادی لباس بگیریم اما ایشون گفتند که اصلا تو برنامه شون قرار رفتن ندارند. ما هم کارمون رو تو رشت انجام دادیم و آمدیم خونه. روز قبل از نامزدی نمیدونم که عمو حمید از کجا خبردار شده بود که ما قصد اومدن نداریم. برای همین به بابایی زنگ زد و اصرار و التماس کرد که توی مراسمشون باشیم و گفت که ما مهمون ویژه هستیم.

 وسایلمون رو جمع کردیم و امیر جونی رفت سراغ کت و شلوارهاش تا یکی رو انتخاب کنه اما هیچ کدومشون اندازه اش نبود و برای شما هم که لباس رسمی نگرفته بودیم. خلاصه شنبه شب ساعت ٥/١١ از خونه راه افتادیم 18000000و ساعت یک ربع به چهار رسیدیم تهران منزل باباجون اینا. همه خواب بودند و ما هم آروم  گرفتیم خوابیدیم . صبح ساعت ١١ با همدیگه (سه تایی) رفتیم میلاد نور. خوشبختانه اونجا هم برای شما یک دست لباس خوب گرفتیم و بابایی هم یک دست کت و شلوار عالی گرفت . خیلی خوشحال شدیم و برگشتیم منزل و یه ناهاری خوردیم و شما هم یه چرتی زدی و بعدش دوش گرفتیم و همه آماده شدیم و رفتیم نامزدی.

تو خیلی خوشگل شده بودی. لباست واقعا قشنگ بود و یه پسر واقعی شده بودی. فقط حیف که دوربین رو با خودم سالن نیاوردم چون بارو بندیل ام زیاد بود و نخواستم که همه اش دنبال وسایل باشم. و متاسفانه تو اون شب عکسی ازت نگرفتم. خیلی پسر خوبی بودی . تو مردونه پیش بابایی بودی و بغل همه هم رفته بودی و غریبی هم نمی کردی. تو زنونه هم همینطور همه تو رو دیدند و ازت تعریف کردند.

 عزیز دلم !!!چقدر تو آقایی؟ به خدا ازت خجالت می کشم از بس که گلی. مهربونی . دوست داشتنی هستی و با شخصیت. بعضی وقتها واقعا از رفتارت شگفت زده می شم و نمیدونم که چطور از خدای مهربونم بابت خوب بودن تو تشکر کنم. بهت افتخار می کنم تشویقعاشقتم .

 

 وقتی که از پیش بابایی اومدی پیشم انگار دنیا رو بهم داده بودند فشارت می دادم و بوست می کردم . دوستت دارم . از خدای عزیزم میخوام که تو رو همیشه در کنف لطف و پناه خودش نگه داره.

وقتی که مراسم تموم شد تو هم دیگه تو ماشین خوابت برد و مشغول به به خوردن شدی. وقتی که رسیدیم خونه برات غذا گرم کردم  و تو هم خوردی . تو گرسنه ات بود و اصلا سر و صدا راه ننداخته بودی!!! بعد از خوردن غذات هم لباست رو عوض کردم و خوابیدی. راستی بهدادی یه چیزی میدونی شب مبعث چه روزیه؟ روز نامزدی و عقد من و امیرجونی بود. روز به یاد موندنی  که همه سالها یادش هستم و از تکرارش لذت می برم. امیر جانم روز عقدمون مبارک . فکر می کردی که چهارمین سالگرد عقدمون به تاریخ قمری  بهدادی توی بغلت باشه و بهش افتخار بکنی؟ والا خودم که باورم نمیشه.

یه خاطره بامزه:  شب بعد از مبعث می خواستیم برگردیم . من و بابایی مشغول جمع و جور وسایل بودیم و تو هم بغل بهار بودی. خیلی باحال بودی. آی لحظه آخر زده بودی زیر آواز. وااااای که چقدر همه به صدات گوش می دادند و شاد می شدند. تازه برای خندوندن تو بهار و امیر علی همدیگر رو می زدند و تو هم از خنده روده بر می شدی.خنده اشک توی چشم همه جمع شده بود از بس که از خندیدن تو خندیدند. خودت از بس که خندیدی سکسه ات گرفت. وقتی هم که آمدیم توی پارکینگ دوباره یه فصل هم بهار و یگانه همدیگر رو زدند و تو دوباره شروع کردی به خندیدن به اونها. باباجون می گفت ای دو به هم زن. خوب همه رو به جون هم انداختی و خودت هرهر می خندی. لحظه آخر جداشدنمون لحظه غم انگیزی بود . همه بغض شون ترکید از اینکه داشتیم ازشون دور می شدیم و بهداد خنده روشون داشت ازشون جدا می شد همه رو به گریه واداشتی . شب غم انگیزی بود. اونهمه خندیدی و بعد گذاشتیم رفتیم و خورد تو برجک همه.

  امیدوارم که این جدایی از خانواده ها زودتر به پایان برسه و تو طعم دوستی و محبت همه خانواده رو بچشی. و روزهای خوبی رو با همه خانواده مون سپری کنی.فقط میتونم بگم تنها دلخوشی من تو این روزهای دور از خانواده وجود نازنینت هست گل قشنگم، که باغ زندگی و خونمون رو عطرافشان کرده و من و بابایی رو مست وجود تو کرده . دلخوشیم به وجودت و حضور ت تو خونه قلبمون. هر جایی که با تو باشیم خوب و خوشیم . دوستت داریم و مخلصتیم بهداد خان.

(٧ ماه و سه هفتگی بهدادی)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
13 تیر 91 13:28
سلام.چه عکسای قشنگی.چه مامانی هنرمندی.