امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

جمعه 91.6.24 روزهای آخر تابستون

سلام گل پسر مامان حدود ده روزی هست که نتونستم برات چیزی بنویسم. اولش یکی دو روز بارون شدید میومد و تلفن مون قطع بود فهمیدیم که اشکال بیرون از ساختمون هست و از 17 اومدند و تلفن مون رو وصل کردند و بعدش به خاطر اینکه پدر بزرگ امید جان اینا به رحمت خدا رفتند ما مجبور شدیم که زودتر از موعد مقررمون به تهران بریم و پنجشنبه پیش به سمت تهران حرکت کردیم و صبح روز جمعه رفتیم خیابون بهار و برات صندلی ماشین گرفتیم و یه سر پیش مامان  جون اینا رفتیم و بعد از ظهر هم رفتیم مسجد و تو هم که اولین بار بود که یه همچین مجلسی می رفتی و اصلا هم از چیزی خبر نداشتی برای خودت زده بودی زیر آواز و دد و دودو می کردی و به زحمت آرومت کردم. ...
24 شهريور 1391

دوشنبه91.6.13 دو رقمی...

    سلام صبح به خیر عزیزتر از جونم . میدونی امروز  به چی فکر کردم ؟ به اینکه تو ده ماهه که به دنیا اومدی و از این ماه به بعد ماههای عمرت از یک رقمی در اومد و حالا شده دو رقمی . ان شا الله که ماههای عمرت صدرقمی بشه و پیر شی پسر. قدیما وقتی که بچه بودم وقتی که مامانم بهم می گفت الهی که پیر شی. من ناراحت می شدم و میگفتم که چرا دعا می کنی که پیر بشم؟ من دلم نمی خواد که پیر بشم . اما مامانم بهم گفت که این دعا یعنی که از خدا می خوایم که عمر طولانی داشته باشی و دعای خوبیه. حالا از خدا می خوام که پیر شی و عمر طولانی و با عزت داشته باشی . همیشه شاد و پر تلاش زندگی کن. به این فکر ن...
13 شهريور 1391

شنبه91.6.11 معما...

سلام خوشگل پسر شب شما به خیر باشه گلم  بهدادی الان یه چند روزه که یه معما ذهن منو به خودش مشغول کرده . میدونی اون چیه؟ اینکه تو این روزها دو تا دندون پیشین فک پائینت در اومده. اما نمی دونم با این که فک بالات دندون نداره تو چطوری می تونی دندون قوروچه کنی؟ چند روز پیش توی تراس بودیم و با دهنت سر و صدا می کردی فکر کردم که یه سنگی چیزی از روی زمین برداشتی و داری می جوئیش! اما هر چی که توی دهنت رو نگاه کردم و گشتم، چیزی پیدا نکردم . دندون بالات هم که در نیومده بود! اما فهمیدم که با دهنت صدا در میاری . اونم دندون قوروچه!!! من موندم تو با دوتا دندون کنار هم چطوری می تونی این صدا رو در بیاری؟ آخه وروجک من ...
11 شهريور 1391

پنجشنبه91.6.9 ده ماهه که...

      ده ماهه که با ما هستی   ١٠ ماهه که خورشید زندگیمون شدی وهر روز از طلوع لبخندت جون می گیریم ١٠ ماهه که ستاره ی شبهامون شدی و بدون برق چشمات شبمون صبح نمی شه ١٠ ماهه که با نفس تو نفس می کشیم ١٠  ماهه که تو باغ زندگیمون چون گلی خوشبو روییدی و منو به نام باغبانی مفتخر ساختی و خدا می داند چرخیدن گرد وجودت و نگهداریت با همه ی سختیهاش چه لذتی دارد  ١٠ ماهه که وقتی به صورتت نگاه می کنم فقط خدا رو در آن می بینم ١٠ ماهه که در رویا زندگی می کنم. دلم نمیخواد که زمان بگذره و تو بزرگ شی، از بس که زیبا، شیرین، مهربان و دوست داشتنی و پاک...
9 شهريور 1391

سه شنبه7.شهریور.91 ده ماهگی

  دهمین ماه زمینی شدنت مبارک پسر عزیزم   پشت هر کوه بلند، سبزه زاریست، پر از یاد خدا و در آن باغ کسی می خواند، که خدا هست . دگر غصه چرا؟ آرزو دارم خورشید رهایت نکند غم صدایت نکند ظلمت شام سیاهت نکند و تو را در دل آنکس که دلت در تن اوست حضرت دوست جدایت نکند   ...
7 شهريور 1391