سه ماهگی امیر بهداد
تنها یک روز دیگه مونده تا امیربهداد عزیزم دو ماهش تموم بشه و بشه سه ماه و یک روز و ....
اینقدر موش شده که... یاد گرفته تلویزیون نگاه می کنه و به قدری غرق تصویر و رنگ تی وی میشه که مثلا وقتی دستمو جلوی صورتش بالا و پایین می برم اعتراض می کنه و غرغر می کنه!!!!
بهدادم الان توی 3ماه و دو هفته می تونه با دستاش جغجغه بگیره و از سر و صدای اون به وجد میاد و دست و پا می زنه.
سه ماه و دو روزش بود که تهران پیش دکتر شابزاز بردیمش وزنش ٦٥٠٠ گرم و دور سرش 5/40 سانتی متر بود و قدش هم 64 سانتی متر شده بود . مامان جان امیر حسین عازم سفر کربلا بودند و با ایشان هم خداحافظی کردیم و یه روزه برگشتیم شمال.
بعد از یک هفته باباجان و امیر علی داشتند از شمال بر می گشتند تهران، که من و بهداد رو هم با خودشون بردند تهران که منتظر آمدن مامان جان بشویم . امیر جان با ما نیامد و متاسفانه من و بهداد تنها بودیم و دل کندن از عزیز دلم امیرحسین جانم سخت بود. بهر حال گذشت و امیر جان خودشو برای 20 بهمن به ما رساند و مهمانی منزل دایی جان رو رفتیم و اونجا خیلی بهمون خوش گذشت و به گفته خودشون پاگشای بهدادی بود و حسابی هم از همه کادو گرفت.
اولین نامزدی که بهداد در عمرش رفته نامزدی رومیسا بود که چقدر هم دیر رسیدیم و زود هم برگشتیم که بهداد سرما نخوره.
صدای خنده و شادی بهداد خیلی قشنگه . امیدوارم که من و امیرحسین بتونیم پدر و مادر و از همه مهمتر دوستان خوبی براش در طول زندگی اش باشیم که همیشه لبخند روی لباش باشه و شاد و شنگول و در آرامش زندگی کنه.
حس اینکه مادر شده ام و وظایف جدیدی بر روی دوشم گذارده شده و خواهد شد من رو شاد و کمی نگران می کنه . اینکه این وظیفه بسیار سنگین و حساسی هست و من باید هر لحظه هشیار باشم و مواظب و مراقب لحظه به لحظه از کودک دلبندم باشم تا از هر گونه خطر و گزندی در امان باشد و سالم و سلامت نگه اش دارم و درست و صالح تربیتش کنم .
واقعا هر لحظه که به صورت و قیافه و قد و هیکل بهداد نگاه می کنم شگفت زده میشم و از قدرت به نظیر خداوند در حیرت!! اینکه این طفل بی پناه و کوچک و ظریف چگونه تمام اجزای بدنش عین ساعت کار می کند و دقیق است و هر لحظه در حال رشد؟و تنها زحمت من و امیر جانم نگهداری از این اجزا هست.
اینکه اصل کار رو خداوند انجام می دهد و ما فقط مامور و واسطه ای هستیم تا این پدیده یا بهتر بگم این دردانه قشنگ رو آبیاری کنیمش و رشد و پرورش اش بدهیم و مراقبش باشیم و بزرگش کنیم تا تبدیل به یک نهال زیبا و تناور بشه. خدایا کمکمون کن تا بتونیم اونو خیلی عالی تربیتش کنیم.
.
همه اش توی بغلم فشارش میدم و بهش می گم تو موجود زنده خونه ماهستی .