امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

مرخص شدن از بیمارستان و شروع روزهای با تو بودن

1391/2/15 2:43
نویسنده : مامان مریم
430 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزدلم، شب اول توی بیمارستان خیلی خوب بودی. عمه جونی هم پیش ما بود و من و تو تنها نبودیم. خدا رو شکر شیر خوردن رو هم خوب یاد گرفتی . ناخن هات خیلی بلند و تیز بود آقای دکتر گفت چون سر موقع به دنیا اومدی ناخنت اینقده بلنده و پوستت هم تمیز و صافه و خدا رو شکر بچه چروکیده ای نبودی.

روز دوم که خواستیم از بیمارستان مرخص بشیم خوشحال بودیم که همه چی تموم شده و با تو داریم به خونه بر میگردیم اما من خیلی درد داشتم و به سختی توی ماشین نشستم و پایین اومدنم از ماشین که مصیبتی بود خیلی خیلی سخت بود. اون روز خیلی روز سختی بود . جابه جا شدن و به کار تو رسیدن خیلی دردناک بود . خاله مهدیه وقتی حال و روز منو دید گفت که می ره و شب دوباره میاد پیشمون. اما خدار و شکر بهتر بودم و تو هم بد قلقی نکردی و به خاله گفتیم که بره پیش بچه های خودش و دلش شور  ما رو نزنه.

اولین سکسه ات توی این دنیا در سه روزگی اتفاق افتاد.                                         

خمیازه هات از همون روز اول بعد از تولدت شروع شد.

 

فتبارک الله احسن الخالقین

 4روزگی امیر بهداد

اون شبها بازم نشسته می خوابیدم و خواب درست و حسابی نداشتم و کسر خواب داشتم .

ناف قشنگت هم روز چهارشنبه پنجمین روز زندگی ات بود که افتاد و خیال من و بابایی راحت شد. روز چهارشنبه ساعت 10 صبح با تو و بابایی رفیتم درمانگاه تراب توی خیابون دولت که تست غربالگری بدی . لحظه دلهره آوری بود اما تو مثل آقاها صدات در نیومد و این کار به راحتی انجام شد

.5 روزگی بهداد

باباجون بم بودند و دل تو دلش نبود که بیاد و تو رو ببینه اما اول ماه بود و کارش زیاد، صبح چهار شبنه به سمت تهران پرواز کرد و بابایی، من و تو رو خونه گذاشتند و رفتند فرودگاه دنبالشون و با هم رفتند ثبت احوال که شناسنامه ات رو بگیرند . اما چون اولین امیر بهداد ثبت احوال بودی گفتند اسمت باید بره کمیسیون تا تایید بشه و شناسنامه ات رو ندادند.

عصر همان روز هم باباجون و عمو علی و مامان جون اینا آمدند دیدنمون و باباجون توی گوش ات اذان گفتند و مراسم شب ششم شما انجام شد. شب قشنگی بود و همه دور هم بودیم و متحیر از وجود نازنینت.

توی شش روزگی اولین باری بود که تو تونستی با شیشه شیر خودم رو بخوری .

جمعه، ششمین روز تولدت بود که دایی جان اینا با کل خانواده شون اومدند و تو رو دیدند. تو هم مثل آقاها یک قیافه ای گرفته بودی که !!! خدا رو شکر همه از دیدنت لذت بردند و از شکل و قیافه ات کلی تعریف و تمجید کردند.

به به چه پسر قشنگی

 

شنبه که یک هفته ات بود(14/آبان/90) با بابایی رفتیم پیش دکتر شفیق برای تحقیق نحوه ختنه کردن شما . ایشون هم شما رو معاینه کامل کرد و گفت همین امروز هم میتونه این کار انجام بشه.

ساعت ٥/١٢ - ١ ظهر  بود که شما هم ختنه شدی و برگشتیم منزل و مشغول مراقبت های اولیه از شما شدیم . خدا رو شکر تو خیلی بد حال نبودی و حال تو به ما امیدواری میداد . خیلی ممنونم پسر عزیزم .

آفرین قهرمان کوجولو

 یک شنبه هم من و بابایی و شما یه دسته گل بزرگ گرفتیم و رفتیم پیش آقای دکتر مرتضوی برای معاینه بعد از عمل مامانی. خیلی خوشحال شد و با هم عکس گرفتیم و حال من هم روبه راه بود. این هم عکس شما و کسی که تو رو با پنجه های طلایی اش به این دنیا آورد.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)