یکی بود یکی نبود
یکی بود یکی نبود.
بهداد عزیزم، من و بابایی روزهای تلخ و شیرینی رو پشت سر گذاشتیم تا بالاخره به هم رسیدیم و تونستیم با هم ازدواج کنیم . عشق من و امیر حسین به همدیگه از همون اولین روزهایی که همدیگر و دیدیم شروع شد، تا حالا و تا ابد هم باقی خواهد ماند. وقتی من و بابایی همدیگر و بعد از سالها پیدا کردیم، تصمیم گرفتیم که با هم دیگه ازدواج کنیم. ما روزهای خیلی خوبی در کنار هم داشتیم و حسابی با هم خوش گذروندیم
تا اینکه بعد از سه سال زندگی با هم و گشت و گذار و شیطونی دلمون از خدا تو رو خواست . من و بابایی از خدای مهربونمون خواستیم که یه فرشته کوچولوی ناز و قشنگ برامون از آسمون بیاره و خدا هم دعای ما رو اجابت کرد و تو شدی بهترین هدیه از جانب خدا به من و بابایی . از این رو تو شدی بهداد ما. بهترین هدیه خدا به ما .
از این که به دعوت من و بابایی زود جواب دادی و ما رو برای آمدنت چشم انتظار نذاشتی متشکریم
عزیز دلم، 7/اسفند/ 1389 بود که غیر منتظره متوجه حضورت شدیم و با گرفتن جواب آزمایش و یک سونوگرافی، دیگه کاملا به وجودت پی بردیم . وقتی که دکتر داشت دنبالت می گشت تا عکس ات رو بگیره خیلی تلاش کرد و فکر می کرد که تو نیستی،
بالاخره پس از بررسی و گشت و گذار، یه نقطه کوچیک رو به ما نشون داد و خندید و گفت ایناهاش، خود خودشه و حدود سه میلی متره.
گل قشنگم عکست هست ببین. اینجا 4 هفته ات بوده. این نقطه کوشکولوهه شمایی.