امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

11.مرداد.91 روزهای نه ماهگی

1391/5/11 23:20
نویسنده : مامان مریم
344 بازدید
اشتراک گذاری

 

روزهای نه ماهگی

سلام بهدادی

ساعت یازده و نیم صبح هست اما هنوز خوابی!! دلم برات تنگ شده.

من تا دیدم که خوابی سریع رفتم یه دوش گرفتم و سوپت رو هم گذاشتم که درست بشه.

گفتم تا خوابی بیام اینجا ببینم که چه خبره. دلم می سوزه اگه تهران بودیم خیلی راههای خوب برای شاد کردن تو و سر گرم کردن تو بود اما اینجا تنوع داشتن برات توی روز خیلی سخته و تکراری می شه و من و بابا می مونیم که دیگه چه کار کنیم که تو باهاش سرگرم بشی و بهت خوش بگذره.؟ مصلا توی مراسم تولد یکسالگیت کسی و نداریم که دعوت کنیم و یه جشن تولد توپ برات بگیریم. اگه تهران بودیم یه لشکر داشتیم که بیان و یه جشن درست و حسابی برات راه می انداختیم . وقتی تو وب مامان های دیگه می رم و می بینم که چه جشن های قشنگی برای بچه هاشون گرفتن دلم آب می شه. جشن قدم. جشن دندونی . جشن تولد. جشن ماهگرد. خوب منم می خواستمممممممممممم.

دیشب ساعت دوازده بود که خوابیدی . از ساعت ده و نیم دیگه، بابایی جون بیدار موندن نداشت . توی ماه رمضون خیلی بهش فشار میاد . با این هوای گرم و پر از رطوبت دیگه رمقی براش نمی مونه. همش عطش داره و تشنه اش هست. روزها هم که اینقدر بدو بدو داره که نمی رسه بیاد خونه که یه استراحتی بکنه. دیگه دیشب به قدری خسته بود که وسط حال خوابش برد. تو هم که برای خودت داشتی بازی می کردی و سر و صدا. حالا منم هر چی بهت می گم هیسسسسسس بابا خوابیده. بابا لالا کرده . فکر می کردی که دارم باهات بازی می کنم و بهم می خندیدی و دست دسی می کردی. 

با شنیدن هر آهنگی خودت رو تکون تکون می دی و دس دسی و سرسری می کنی و شادی می کنی و می خندی. قربون اون شادی و خندت. که چقدر از ته دل و معصومانه ست.

دیشب وقتی که از بابایی دور بودی، خودت رو بدو بدو می رسوندی بهش که از سر و کولش بالا بری. دستت رو بردی که موهاشو بکشی که من خودم رو رسوندم و بغلت کردم. عاشق مالیدن خودت به ما هستی . پشتک معلق می زنی و بازی می کنی.

 باورم نمیشه که اینقدر باهوش باشی. روزها تا بهت می گم که بیا بریم آب بازی . بهدادی آب بازی کجاست؟ سرت رو می چرخونی سمت درحمام و یه نگاه به درش می کنی و با نگاهت به من می گی که آب بازی کجاست. واااای خیلی عکس العملت قشنگه. نمیدونم چطوری به حافظه ات سپردی که حمام کجاست؟قدرت خدا همه جای بدنت عین کامپیوتر داره کار می کنه و ما فقط ظاهر تو رو می بینیم که در حال رشد و نمو هست اما خدای مهربون داره همه چیز رو طبق برنامه پیش می بره و تمام اجزای بدنت در حال انجام عملیات هست.

صدات داره میاد. بیدار شدی و عین موشها توی تختت نشستی و داری عروسک بازی می کنی. جالبه که از دیروز برات توی تختت عروسک گذاشتم و وقتی که بیدار می شی دیگه صدای  غرغرت که آآی من بیدار شدم بیاید منو بردارید نمیاد.

خداحافظی می کنم که بیام و بغلت کنم و بهت صبح به خیر که چه عرض کنم . ظهر به خیر بگم.

برم برم که منتظرمی.

دوستت دارم بهدادی .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)