پنجشنبه 12.مرداد91 خوش رکاب
خوش رکاب
سلام بهدادی .پسر مامانی چطوره؟. نی نی گلی خوبی؟
دیگه داری از نی نی بودن در میای. شدی یه کودک کامل و درست و حسابی.
دیروز عصر بابایی اومد خونه و گفت که دو روزه تو فکر ماشینه و میخواد که بره ماشین بخره.
که به نیم ساعت هم نرسید و تصمیمش رو گرفت و به نمایشگاه هم زنگ زد و گفت که ماشینی و که دیده بوده رو براش بذارن کنار تا عصر بریم قولنامه اش کنیم.
دوباره برگشت و مدارک و دسته چک و ... رو از سر کارش برداشت و اومد دنبال ما و با هم رفتیم رشت و یه نمایشگاه توپ رفتیم و بابا و عمو رفتند داخل دفترش و من هم کالسکه ات رو باز کردم و تو رو گذاشتم توشو با هم رفتیم خیابون گردی یا همون رشت گردی. تا سر یه چهار راه رفتیم و برگشتیم تو هم داشتی همه جای خیابون رو نگاه نگاه می کردی . رسیدیم دم در نمایشگاه که دیدم اومدن بیرون و دنبال ما می گردند و کارشون تموم شده بود .
به همین سریعی ماشین رو تحویل گرفتند و اومدند بیرون. خیلی با حال بود.
ما سه تا هم سوار ماشین جدیدمون شدیم و عمو هم ماشین بابا رو نشست که با هم برگردیم خونه. عجب ماشینی. کیف کردیم . همه چیش عالی بود . احساس خوبی داریم. بابایی که نگو خیلی ذوق داشت و توی راه داشت تمام دکمه ها و مانیتورش رو چک میکرد و باهاش ور می رفت.
تو هم که اولش بیدار بودی و آواز می خوندی و تمام مدت دستت رو می کشیدی روی مانیتورش. مانیتورش هم تاچی بود و تمام مدت صفحه اش عوض می شد و تو هم بازی می کردی. اما دیگه وسط راه خوابت برد .
ها هاها وقتی که رسیدیم خونه و ماشین رو پارک کردیم، تا نیم ساعت نمیتونستیم خاموشش کنیم و امیر حسین داشت با دکمه هاش ور می رفت و منم داشتم کاتالوگ ماشین و زیر و رو می کردم که ببینم میتونم پیدا کنم که چه جوری ماشینو خاموش کنیم یا نه.
وقتی رسیدیم خونه هنوز خواب بودی و تا یه یکساعتی خوابیدی و بعدش شارژ و فرش بیدار شدی و حسابی بازی کردی و غلت می زدی و سر وصدا می کردی. من و بابایی هم که خوشحال بودیم حسابی باهات بازی کردیم و شب خوبی بود. خیلی آرامش داشتیم.
خدایا شکرت از این همه موهبت و نعمت. دعا می کنم که باهاش زیارت بریم. سفرهای خوب و شاد بریم . عروسی بریم. خلاصه ماشین قدم خیری باشه و برامون خوشی و خیر و برکت بیاره.و از با اون بودن خاطرات خوب و به یاد موندنی داشته باشیم. خلاصه برامون خوش رکاب باشه و چرخش به شادی برامون بچرخه. آمممممممین.