جمعه 13.مرداد.91 مروارید

♥سلام سلام صد تا سلام ♥ 

♥من اومدم با دندونام♥

♥ميخوام نشونتون بدم ♥

♥صاحب مرواريد شدم♥

♥يواش يواش و بي صدا♥

♥شدم جز كباب خورا ♥

سلام بهداد جانم

امروز جمعه 13 مرداد 91 هست و حدود نه ماه و 6 روزته.  بالاخره دیروز سر ناهار وقتی که میخواستی با لیوان آب بخوری صدای یه تق تق شنیدم که احساس کردم که دندونت هست. بالاخره با شعر و آواز و سرو صدا تونستم که روی لثه ات رو ببینم و سفیدی مروارید قشنگت رو تو دهانت دیدم. جای دو تا دندون توی فک پائینت برجسته شده. اما نمیدونم که دوتاش با هم در اومده یا فقط یکیش . تا جایی که من فهمیدم یکیش نیش زده بیرون. اما اگه خبر جدیدتر پیدا کردم که حتما اطلاع میدم.

 ووووووووووووای که چقدر دلم لک زده بود برای این روز. برای شنیدن صدای برخورد دندونت به لیوان .برای دیدن اولین دندونت لحظه شماری می کردیم.

 ای جانم،  خودت هم نمی دونستی که چی شده و از خوشحالی من خوشحالی می کردی و می خندیدی و دس دسی میکردی. بلافاصله گوشی رو برداشتم و به بابایی این خبر خوب رو دادم و کلی ذوقیدیم و مشعوف شدیم.

تمام دیروز رو از خوشحالی دندون در آوردنت خوشحال بودم و حالم خیلی خوب بود. دیشب وقتی که داشتی آب می خوردی باز من و بابایی صدای دندونت رو شنیدیم. وای که چه صدای قشنگییییییییی .

آخه یه کم این چند روزه بی غذایی کردی و میلی به غذا خوردن نداشتنی و  من یه کم دلم شور می زد که آخه چرا چیزی نمی خوری؟ اما خوب با دیدن مروارید قشنگت فهمیدم که علتش چی بوده.

 یه چند روزی هم بی حوصله بودی و یه کمی هم دل نازک شده بودی و زودی ناراحت می شدی و بغض می کردی . آخه گریه کردن که بلد نیستی اما بغض می کردی و لب ور می چیدی. ای قربون اون لب ور چیدنت. ای جوووووونم.

ان شاالله که تموم دندون های قشنگت در بیاد و منم غذاهای خوشمزه درست کنم و تو هم دولپی بخوری و کیف کنی و دندونهای خوش جنسی داشته باشی و سالم و خوب برات بمونه

من و بابایی دوستت داریم و بهت افتخار می کنیم با دندون یا بی دندون.

همه جوره مخلصتیم بهدادی.