عید91
عید١٣٩١
عیدت مبارک امیر بهداد نازنینم
من و بابایی از ته قلبمون برات دعا می کنیم که سالهای سال زنده باشی و به تمام آرزوهات برسی و در تمام مراحل زندگیت موفق باشی.
خدایا کمکمون کن تا برای بهداد عزیزمون پدر و مادری شایسته باشیم و بتوانیم او را به اوج خوشبختی و رضایت در زندگی برسانیم.
شب سال تحویل مامان جان اینا تا دیروقت پیش ما بودند و رفتند منزل خودشان . هر سه تای ما خسته بودیم و صبح اصلا حال و نای سر سفره هفت سین نشستن و ... نداشتم . اما دیگه مجبوری ساعت یک ربع به هشت از خواب بیدار شدم و به زور رفتم و یه دوش گرفتم . از حمام که بیرون آمدم امیرجانم هم بیدار شده بود و بهدادی هنوز خواب بود قرار شد امیر جان سریع بره حمام تا من لوازم حمام بهدادی رو آماده کنم و بعد از اون بلافاصله اونو ببرم حمام. باورم نمیشه . 8 تا 10/8 دقیقه من رفتم حمام . 15/8 تا 30 /8 امیرجونی رفت حمام و سر 30/8 تا 35/8 هم بهداد رو حمام کردم و سریع سه تامون عین میگ میگ لباسهامون رو به تن کردیم و سر سفره هفت سین قشنگمون نشستیم و دعا کردیم و سال رو ساعت 44/8 دقیقه تحویل کردیم . واقعا باور نکردنی بود که در عرض 35 دقیقه سه تامون رفتیم حمام و .....
بهداد جونم!!
سال 90 سال سنگین، پربارو پر انتظار، سخت و در عین حال شیرینی بود. چون خدا تو فرشته آسمونی رو به ما هدیه داد و زندگی قشنگ من و امیر حسین عزیزم رو قشنگتر و شیرین تر کرد. واقعا من و بابایی توی این سه سالِ با هم بودنمون خیلی لذت بردیم و از همه لحظه های زندگیمون عاشقانه لذت بردیم و تولد تو، توی زندگیمون نقطه عطف قشنگ تری شد که لحظه های قشنگمون رو با تو تقسیم کنیم . خوش حالم از اومدنت .
عزیز قشنگم ، کوچولوی دوست داشتنی ما، من و بابایی به وجودت افتخار می کنیم و باهات لذت می بریم و باهات رو ابرها هستیم . خیلی دوست داریم عزیزم . یادت باشه که توی سال 90 بابایی برای من و تو خیلی زحمت کشید .وقتی که اینها رو خوندی یادت باشه حتما ازش تشکر ویژه بکنی.
با شروع سال جدید 91 و ورود بهداد عزیزم به ماه پنجم موهای دوره جنینی و نوزادی اش کاملا ریخته و الان موهای جدیدی روی سرش روئیده و سرش کاملا مشکی شده. موهای صورتش هم کاملا ریخته و صورتش عین آینه تمیز و شفاف شده اما گوش هاش و سبیل هاش هنوز پر از مو هست.ابروهاش هم پر تر شده و بهم پیوستگی اش کاملا مشخصه.
روزهای عید که همه اش به مهمانی و رفت و آمد و جابه جایی گذشت، براش تجربه جدیدی بود و با همه خوب بود و بغل همه هم می رفت و اصلا غریبی نمی کرد. ولی خب خوابش بهم خورده بود و یه کم بی حوصله گی می کرد و مثل همیشه خیلی خوشحال و سر حال نبود.
7-8 عید رفتیم تهران که به بزرگترها سر بزنیم .دو روزه برگشتیم. ولی خوب توی همین فاصله پیش دکتر شابزاز هم رفتیم و همه چیزت استاندارد بود و قدت یکی دو سانتی از استاندارد بیشتر بود و ازت تعریف کرد و گفت که تو پسر تنوع طلبی هستی و دوست داری که همه چیز رو ببینی و روی چیزی زیاد تمرکز نمی کنی و عاشق بازی هستی.
توی برگشت از تهران به شمال این اولین سفری بودکه بهداد نصف راه رو بیدار بود وهمه جاده رو نگاه می کرد . ماشین ها . آسمون . درختها و ... جالب بود که وقتی توی تونل رفتیم شوکه شدی که چرا همه جا تاریک شد و من دستاتو گرفتم و باهات حرف زدم تا از تونل آمدیم بیرون و دیگه یادت رفت
٥ ماه و 16 روزگی وقتیکه توی روروک می نشینی با موزیکش حال می کنی و شادی می کنی و فعلا عقب عقب میری.و بال بال می زنی.
توی این هفته یاد گرفته که وقتی طاق باز می خوابه با دستاش دو تا پاشو می گیره توی دستاش و با پاهاش بازی میکنه.
الان یکی دو شبه که امیر جان بهدادی رو گوشه مبل می نشونه و دور و برش بالش میذاره و بهداد هم عین موش ها می نشینه و بازی می کنه و صداش در نمیاد .