امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

گیج ام ...

1391/7/20 16:59
نویسنده : مامان مریم
325 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم عصر شب جمعه پائیزی ت به خیر و شادی

نمیدونم که چرا چند روزه که یه جوری هستم؟

مامان پری یه هفته ای هست که درد کلیه اش عود کرده و تا حالا هم تحمل کرده اما خبردار شدیم که دیشب بردنشون بیمارستان و بستری شدن و تحت مراقبت هستن. وقتی که دیشب این خبر رو شنیدیم دو تامون پنچر شدیم. به هم نگاه می کردیم و از هم می پرسیدیم خوبی؟ انگار هر دوتا مون دلشوره داشتیم . اما بهشون زنگ زدیم و وقتی که صداشون رو شنیدیم یه کم آروم شدیم.

بدی راه دور اینه دیگه. اینکه فرسنگها از عزیزامون دوریم و وقتی که خبر ناراحتی و مریضیشون رو می شنویم دلمون هزار جا می ره و همش میخوایم که خودمون رو به اونها برسونیم اما خوب با بچه و این جاده های پر خطر ترجیح میدیم که صبوری کنیم و تحمل و از خدا بخواهیم که گره کار عزیزامون رو هر چه زودتر بر طرف کنه و لباس عافیت و سلامتی به تن همه بیمارا بپوشونه.

حالم یه جوریه.  نمیدونم که چمه؟  وقتی که به چند تا از وبهای مامانها سر زدم و دردسرهای زندگیشون و بچه هاشونو خوندم اینکه یکی بچه اش مرده یکی دیابت داره یکی آلرژی شدید به مواد غذایی داره و چند تای دیگه، نگاهم به بهدادی عوض شده. وقتی که در آغوشش می گیرم فقط از خدا سپاسگزاری می کنم اینکه این بچه صحیح و سلامته. شاد و شنگوله و ما رو هم شاد و شنگول کرده و از خود بی خود.

واقعا دلخوشی های زندگی کم نیست و همین چیزهای روزانه و همیشگی که به چشم هم نمیاد شاید برای خیلی از آدم ها رویا و آرزوی زندگیشون باشه. واقعا از خدای مهربونم به خاطر این همه نعمت و موهبتی که به ما ارزانی داشته سپاسگزارم.

از بهداد عزیزم هم واقعا کمال تشکر رو دارم . اینکه توی این شهر غریب همه کس و مونس مون شده. اینکه همه دلخوشی من و امیر جونی به وجودش و حضورش هست به نفس کشیدنش به خندیدنش به چهار دست و پا بدو بدو رفتنش به دد دد دودو گفتن های قشنگش به گرمی تنش به بوی قشنگش دیگه از چی بگم؟ از اینکه همه شادی و قشنگی هر  لحظه زندگی ما شده این پسر کوچولوی پائیزی.

اینکه کمتر از بیست روز دیگه  میشه یک ساله که پا به خونمون گذاشته و خونمون رو گلستون کرده. نمیتونم باور کنم که اونهمه سختی و مرارت تموم شده.

دیشب وقتی که داشتیم میخوابیدیم به امیرجونی گفتم که یادته پارسال چه جوری بودم و کجا بودیم؟ دوست داشتی که الان پارسال بود؟ یادش بود اما گفت که نه نمیخوام که پارسال باشه. همین الان و عشقه. واقعا اون همه سختی و اذیت ارزش این همه قشنگی رو داشت.

خدایا منو ببخش . من خیلی شرمنده هستم . اینکه حرفت رو گوش نمیدم . اما تو می گذری و بازم به دلم راه میای و ناز منو می کشی و بهترین ها رو سر راه خودم و زندگیم قرار میدی. به پاس این همه لطف و بخشندگیت تشکر می کنم. خدایا بابت همه مهربونیهات و مرحمت هات ازت ممنونم. ممنونم از این همه زیبایی که در زندگی ما قرار دادی. خدایا این زیبایی ها و قشنگی های زندگی ما رو جاودان کن و روز به روز بیشترشون کن.

خدایاسایه پدر و مادرهامون رو روی سرمون مستدام بگردان  و عمر طولانی بهشون بده. خدایا حاجات قلبی شون رو برآورده کن و بهشون سلامتی بده. 

خدایا همه ما رو عاقبت به خیر کن. آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)