امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

دوشنبه91.7.24 این روزا...

1391/7/24 10:04
نویسنده : مامان مریم
366 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 

 

 

 

سلام قند عسل مامان

سلام شاخه نبات مامان

بهداد نازنینم یازده ماه و هفده روزت هست . وزنت زیاد شده. وقتیکه بغلت می کنم این سنگینی رو حس می کنم. قدت هم که نگو. قد کشیدی اونم چه جوووووووور. تو شدی لوبیای سحر آمیز خونه ما. 

این روزا داره می گذره و به تازیخ می پیونده و این روزای من و تو، داره میشه گذشته من و تو. یادش به خیر ٢٤ مهر ٩٠ که آخرین وقت ویزیت و معاینه رو پیش دکتر مرتضوی داشتم. آقای دکتر مرتضوی همه چیز رو بررسی کرد و حساب و کتاباش و کرد و گفت که هفت آبان زمان مناسب برای به دنیا اومدن شما هست. برگه پذیرش بیمارستان رو برامون نوشت و مهر و امضا کرد و گفت که برید تا اون موقع.

آخ که چقدر زمان برام دیر می گذشت و اون چند روز باقیمونده برام خیلی طولانی بود و انتظار سخت و طولانیی بود. آخه پس کی می شه این پسر کوچولوی ناز من بیاد و من بغلش کنم و ببوسمش و ببویمش و در آغوش بکشمش.؟؟ میبینی که چقدر زود می گذره. حالا یازده ماه و هفده روزه که توی بغلمی کنارمی پیشمی نفسمی و جونمی.

حالا این روزا تمام مدت پا به پای شما در رفت و آمد هستم و بیشتر روزا کار و زندگیمو ول می کنم و میام توی اتاقت می شینم کنارت تا احساس امنیت کنی و با اسباب بازیهات بازی کنی.

همین جور که داری توی اتاق می چرخی و سر کشوی کمد و تختت می ری و وسایلاشو می ریزی بیرون و دوباره می ریزی توی کشو با خودت هم حرف می زنی. دد دوو بی بی نی نی می می... یه روزایی چشمامو برای یه لحظه می بندم و به صدات گوش می کنم. دد.... وای خدای من داره می گه دد . دودو ... وای خدای من گفت دو دو . وای که چه صدای قشنگی. این روزا قشنگترین موسیقی توی خونمون شده این صداهای تک هجایی که پشت هم تکرار می کنی.فرشته کوچولوی پاک و دوست داشتنی مامان، دوست دارم.

این روزا وقتی که از خواب بیدار می شی اصلا متوجه نمیشم . سر و ساکت برای خودت با عروسکهایی که کنارت توی تختت گذاشتم سرگرم می شی و بازی میکنی.

 پسر خوبی هستی و اهل گریه و زاری و شیون نیستی. تو تختت منتظر می شینی تا من بیام و باهات دالی کنم و سلام صبح به خیر بگم و بغلت کنم.

آخ که چقدر قشنگه وقتیکه میام توی اتاق و تو رو می بینم که چشمات پف خوابه و  با دیدن من لبخند می زنی و خودتو تکون تکون می دی و شادی می کنی و پا میشی می ایستی و دستاتو باز می کنی که من در آغوشت بگیرم.

آخ که چقدر انتظار کشیدم که ببینمت بوست کنم و بوت کنم و در آغوش بکشمت. خدارو شکر که یازده ماه و دو هفته و سه روزه که این اتفاق هر روز و هر لحظه داره برام میفته و تو پیشمی . کنارمی. در آغوشمی. خدایا شکرت. خدایا دمت گرم . خیلی دوست دارم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)