امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

دوشنبه91.8.1 روزای پایانی یکسالگی

1391/8/1 9:20
نویسنده : مامان مریم
360 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام بهدادی

امروز اول ماه آبان هست. ماه قشنگ تولدت .

هوای این روزا فقط حال و هوای پارسال رو یادم میاره و انتظارهای آخرین روزهای بی تو بودن  و رسیدن به روزای با تو بودن.

روزای قشنگیه. بماند که این روزا برام خیلی سخت میگذره.

حرکت و جنب و جوشت به قدری زیاد شده که واقعا کم میارم و تو خیلی با انرژی هست.

تمام مدت پا به پات باید دنبالت بدوم و مراقبت باشم. تمام  مدت در حال جستجو و بازی توی خونه هستی.

روزا وقت کم میارم که تو رو سرگرم کنم . تقریبا هر روز صبح یا عصر میبرمت بیرون که یه کم تخلیه بشی.

آخه ماشاالله اینقدر هم که د دری هستی که پات به کوچه و خیابون میرسه از خوشحالی پر در میاری و شادی میکنی.

روزا توی خونه حوصله ت سر میره اما خوب وقتی که می بریمت بیرون خیلی بهت خوش میگذره و خیلی ابراز خوشحالی می کنی.

فقط هوا سرد شده و بیرون بردنت هم توی این هوای سرد یه کم ترس داره . اما هر بار هم که بردمت حسابی لباس گرم تنت کردم.

اون هفته از روی بیکاری رفته بودیم بیرون و توی شهر گشت میزدم که برات یه شلوار جین و یه سوئیت شرت خریدم که حسابی هم گرمه. هر چند که لباس گرم به اندازه کافی داشتی اما نتونستم خودم و کنترل کنم و کلی ذوق کردم و برات گرفتم و بابایی هم که دید خوشش اومد و استقبال کرد.

روزا تمام مدت سر کابینت های آشپزخونه هستی . هر روز هم محوطه حال و هم محوطه آشپزخونه رو به خاطر ریخت و پاش های شما جارو می زنم. واقعا بعضی روزا از دستت کم میارم و تمام مدت باید ریخت و پاش های تو رو جمع کنم. خونه فقط وقتی که تو خوابی نظم و ترتیب خودش رو داره. اما تو که بیدار می شیا تمام مدت پتوی روی میز تلویزون رو می کشی و تمام مدت با وسایل برقی ور میری و دکمه های سینمای خونگی و مودم و ... دست کاری می کنی و من همش باید تو رو از میز دور کنم و حواست رو به یه جای دیگه پرت کنم.

سر غذا خوردن بازی در میاری و با میل و رغبت غذا نمیخوری و تمام مدت هر چی که جلوی دستت باشه از لیوان و بشقاب و ظرف غذا و ... همه رو میندازی روی زمین و من تمام مدت باید کف آشپزخونه رو تمیز بکنم و تی بکشم. به خدا با وجود تو من کار اصلی توی خونه رو هم نمیتونم سر موقع انجام بدم چه برسه که کارم با بازیگوشی های جنابعالی اضافه هم می شه و انرژی بیشتری از من میبره.

همش میگم تازه این اولشه مریم خانم . حالا حالا ها مونده بذار که راه رفتن و بدو بدو هاش شروع بشه دیگه به گرد این آقا بهداد هم نمیرسی. آره بهداد؟

نمیدونم خلاصه این روزا حسابی کار رو سرم ریخته و خسته و بی انرژی شدم. تنهایی هم یه عامل، شاید هم تنها عامل این خستگی هام باشه. اگه تو شهر خودم بودم بالاخره هر روز تو رو با رفتن خونه مادر بزرگها و خاله اینا و انواع و اقسام پارک و مرکز خرید پر می کردم و به هر دوی ما خوش میگذشت.

اما خوب این تنها بودن باعث می شه که من برای شما بیشتر وقت بگذارم و ابتکار به خرج بدم تا شما از روزت لذت ببری. اونم در چه صورتی؟ اینکه تلویزیون خاموش باشه و من تو رو سرگرم کنم خیلی سخته. اما چه کنم که که تو رو ولت کنم صبح تا شب میخوای جلوی تلویزیون بشینی و هر برنامه بیخودی رو تماشا کنی . منم اصلا نه میخوام و نه دوست دارم که این کار عادتت بشه و دکتر هم که به تاکید تماشای تلویزیون رو برات ممنوع کرده و من خیلی باید وقت بگذارم و تو رو سرگرم کنم و باهات بازی کنم و روزت رو پر کنم .اما خوب دیگه واقعا بعضی روزا کم میارم.

 راستش وقتی که فکر می کنم می بینم به خدا از پارسال تا حالا من حتی یه شب خواب درست و حسابی و کامل نداشتم و اولها که بماند که تمام شب رو با چشم باز می خوابیدم و یه پا  قلمراد شده بودم. حالا هم که کم کم شبی دو بار رو بیدار میشم و بهت رسیدگی می کنم و تو را از شیره جانم سیر می کنم. خیلی قشنگه  ولی خیلی سخته . اما به خدا ناشکری نمی کنم و  وجود تو  تنها بهونه نفس کشیدن منه. دنیا بدون تو هیچ ارزش و لذتی نداره.

این روزا هم که دیگه شمارش معکوس شروع شده و یک هفته دیگه یک ساله میشی و یک ساله که اومدی و حال و هوای خونمون رو گرمتر کردی. خوش اومدی عزیزم. قدم روی چشم ما گذاشتی و به ما منت گذاشتی که پیش مایی. قربون همه شیرین کاری ها و خرابکاریهات برم من که عاشق این کاراتم و دوست دارم. من فقط درد دل کردم قربونت بشم وگرنه گله و شکایتی از وجود نازنینت ندارم فدات شم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)