امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

جمعه 91.7.28 با تو بودن خوب است

1391/7/28 17:56
نویسنده : مامان مریم
594 بازدید
اشتراک گذاری

globebaby16.gif

بهداد گلم، شیرین تر از عسلم، عزیزتر از جونم.

یک هفته دیگه مونده که یک ساله بشی و این روزها آخرین روزهای اولین تجربه های عمزت هست. اولین بهار. اولین پائیز و اولین زمستون و تابستون عمرت سپری شده و دیگه داری وارد روزهایی می شی که می خوای دوباره اونارو تکرار و تجربه کنی.

عزیزکم هر چی بهت نگاه می کنم سیر نمی شم. به قدری دلبر و شیرین و خوشمزه شدی که نگووووو. عاشتم . عاشق بازیگوشیات، عاشق خنده هات، عاشق شیرین کاریات. دلم ضعف میره برات.

 

روزا وقتی که میخوابی دلم برات تنگ می شه. هی میام بالای تختت و نگات می کنم. کوچولوی دوست داشتنی من. تو یه معجزه ای.  یه فرشته ای. یه فرشته بهشتی که خدا از بهشت برای ما فرستاده. دلم میخواد که زندگی کردن توی این دنیا هم برات به قشنگی بهشت باشه. زیبا قشنگ و دوست داشتنی. قول میدیم که اون بهشت رو من و بابا برات بسازیم. خدیا کمکمون کن.

دنیای این روزای من یه جور دیگه هست. با تو بودن خوب است. نمیتونم به زبون بیارم اما هر چه هست و هر چی هستی عالی و بی نظیری. این روزا همین جور داره می گذره و تو بزرگ تر می شی و کارهای جدید تر و بامزه تر انجام میدی. به دستات که نگاه می کنم شگفت زده می شم که اون دستای ناز و کوچولو حالا چطور تو پر و بزرگ شده و جون دار!!

شش روزگی بهدادم

ناخن انگشتات بزرگ شده و کف دستت گوشت آورده. صورتت عوض شده . تنها چیزی که از روز اول همین جوری توی صورتت عوض نشده اون سیبیل های پشت لبت هست که هیچ فرقی نکرده و ریزش هم نداشته . قربون اون سیبیل مردونه .

حال و هوای این روزا برای خودم هم توی این خونه یه جور دیگه هست . آخه پارسال اولین پائیز توی این خونه و شمال بود. اما خوب من که از هفته اول مهر تا بیستم آبان یعنی قبل از به دنیا اومدنت و بعد از تولدت تهران بودم و این روزا رو پارسال توی خونه شمال تجربه نکردم. بابایی عزیزت تک و تنها توی این خونه بود و ما هم که اونور کوهها. روزای سختی بود اما وقتی که تو اومدی همه چیز فراموش شد و تو شدی همه رنگ و بوی خونه. بی خیال که پارسال چقدر سخت و سنگین بود الان و عشقه که کانون خانواده مون شده سه نفری و تو عضو ثابت این خونه شدی و پا به پای من و بابایی داری روزا رو میگذرونی و الان هم سیصد و پنجاه و شش روزی هست که با ما همسفر راه زندگی شدی و جون و عمر و نفس من و بابایی شدی.  

از خدای عزیزمون میخوام که تو رو در کنف حمایتهای خودش حفظ کند و همانطور که یکسال را بدون هیچ مریضی و درد سر و مورد خاصی پشت سر گذاشتی دومین سال زندگیت هم، سلامت و شاد و شنگول باشی و فقط از زندگی لذت ببری و کم و کسری نداشته باشی. عاشقانه دوستت داریم و از خدا هم میخوام که به من و بابایی توان بده تا بتونیم برات بهترین باشیم و از مسولیت سنگینی که به عهده داریم به خوبی بر بیایم.

خدایا کمکون کن .

 

4060iw9.gif

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)