آخر لذت
آخر لذت
هیچی اندازه این حال نمیده به آدم:
وقتی که تو دستاتو دراز میکنی به سمتم یعنی بغلم کن
وقتی که اون دهان خوشبوت رو میگذاری روی صورتم و تفی ش می کنی و می خوای که منو ببوسی و همه جای صورتم رو خیس مهر و محبتت می کنی.
وقتی که دو لپی غذاتو می خوری و بعدش هم یه قولوپ آب روش می خوری
وقتی که بابا رو می بینی و خودت رو از بغل من میندازی توی بغلش و می گی بابابابابا
وقتی که بهت می گم من رفتم بهداد خداحافظ. اونوقت تو لبخند می زنی و با بی خیالی
بای بای می کنی.
وقتی که صبح از خواب پا می شی و فرشته وار بدون هیچ حرف و کاری فقط بهم لبخند می
زنی.
وقتی که بهت می گم کار خطرناک نکن دست نزن خطرناکه. اونوقت تو هم با زبون خودت
می گی دَدَ دا دِ یعنی خطرناکه.
وقتی که گرسنه ات میشه و تنها علامت گرسنگیت مکیدن شصت دستت می شه و میای
خودت رو به من میمالی که بهت به به بدم
وقتی که صورتت رو روی شکمم میذاری و لباسم رو بالا می زنی که بهت به به بدم
وقتی که بابا رو می بینی که وارد خونه شده و داره سلام می کنه و تو هم در جوابش می
گی اَاَ یعنی سلام.
وقتی که ...
بارم بگم؟...
از این لحظه ها تو زندگیمون زیاده و همشون قشنگه و لذت بخش.
وقتی که این لحظه ها رو می بینم و لمس می کنم انگار که همه دنیا مال منه.
وقتی تو باشی همه چی قشنگه
حتی بی مزه ترین کارها برای ما می شه بامزه و دوست داشتنی ترین کار.
بهداد عزیزم عاشقانه دوستت داریم
تو ... بی نظیری
تو ... اِندِ لذتی