امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

گزارش پانزده ماهگی

1391/12/5 23:07
نویسنده : مامان مریم
437 بازدید
اشتراک گذاری


بهداد جونم؟ گل بهارم؟ تاج سرم؟

سلام قربونت بشم .

الهی که دورت بگردم که توی پانزده ماهگی گل کاشتی و هر کاری که بلد نبودی رو یاد گرفتی و همین جور داری متحول می شی.

توی ماه پانزدهم عمر قشنگت ایستادی، قدم زدی، راه رفتی، حرف زدی، دندون در آوردی و هزار تا کار قشنگ که همه رو مو به مو برات تعریف می کنم 

تشریف بیارید ادامه مطالب تا همه رو برات تعرف کنم

صبح ها یه چای و صبحانه مختصر مفید می خوری و مشغول باری می شی. دیگه مثل قبلنها نمیشه که بنشونمت و  خودت بازی کنی یا تنهات بگذارم و منم بدو بدو به کارهام برسم . سریع تا دور و برت رو نگاه می کنی و می بینی که من نیستم گوشهات رو تیز می کنی که ببینی من کجام بعدش بدو بدو خودت رو به من می رسونی و همش میچسبی بهم که تو رو بغل کنم.

بچه به بغل یه کمی آشپزی می کنم برنج آبکش می کنم لباسها رو روی بند می اندازم و جارو برقی می کشم و  خیلی کارهای دیگه ... .

تمام مدت میخوای وقتی که بغلم هستی توی آشپزی به من کمک کنی و کفگیر و ملاقه رو میگیری دستت و میخوای که غذا رو هم بزنی . یا نمک توی غذا بریزی.

تمام قابلمه های نازنینم از دست جنابعالی ضربه خورده و خراب شده و رو به زوال داره میره از بس که میری سر کابینت قابلمه ها و همه رو پخش زمین می کنی و با همه این وسایل کلی سرگزم می شی تا من بتونم ناهارم رو سر وقت آماده کنم. 

تازه گی ها یاد گرفتی و هر چیز خطرناکی رو که می بینی به من اشاره می کنی و میگی دَدَ دا دِ؟ یعنی خطرناکه ؟

یا وقتیکه میدونی خیلی چیزها جیز هست به من اشاره می کنی  و اون لبات رو غنچه می کنی و می گی جیز جیز. یا حتی از ترس از من خیلی وقتها به هر چیزی که دست می زنی ازم اجازه می گیزی و می گی. جیز ؟ یعنی دست نزنم ؟ منم دلم میسوزه و همه رو بهت توضیح میدم که هر چیزی جیز نیست و این چیزی که دستت هست خطرناک نیست و میتونی باهاش بازی کنی و جیز نیست.

الان چند روزه که یاد گرفتی دستت رو میگذاری زمین و برای خودت پا می شی و تمام خونه رو وجب می کنی و سرک می کشی و همین جور در حال دور زدن توی تمام اتاقها و کل خونه هستی.

وقتهایی که سبد لباسها رو میارم که لباسهای شسته شده ماشین لباسشویی رو روی بند رخت آویزون کنم تو هم خودت رو بدو بدو به من می رسونی و بهم کمک میکنی و دونه دونه تند تند تمام لباسها رو به دستم میدی که روی بند بندازم و من دیگه وقتی برای پهن کردن ندارم. ازت می گیرم و همه رو میگذارم روی بند و بعدش همه رو باهم پهن می کنم. نمیدونی که چقدر از انجام این کار خوشحال می شی که تونستی به من کمک کنی  و کار مفیدی انجام دادی.

عاشق دد هستی . در طی روز میخوام که ببرمت حمام . بهت می گم بهداد بریم ؟ میگی دد ؟ میخوام ببرمت عوضت کنم و بهت می گم بهداد پاشو . پاشو بریم . سریع می گی دد؟ 

میخوام ببرمت توی اتاقت که باهات بازی کنم . میگم بهداد پاشو بریم . دوباره میگی دد؟ به قدری قشنگ می گی که قند توی دلم آب می شه .

این روزا کارت شده تقلید و تکرار. تا من یه کاری می کنم تو هم بلافاصله انجام میدی. 

پتوی محافظ روی میز تلویزیون رو که چند وقته که برداشتی و دیگه نمیگذاری که روش بندازیم. امروز دیدم اینقدر جای دستت روی شیشه میز مونده که نگوووو . پاشدم رفتم رایت شیشه شور و با یه دستمال آوردم که میز و تمیز کنم اما مگه تو گذاشتی ؟؟ میز و تمیز کردم و پتو رو هم دوباره روی میز کشیدم . تو هم غر غر میکردی که منم میخوام تمیز کنم . یه دستمال تمیز برات آوردم و رایت مخصوص خودت رو دستت دادم و حواست رو پرت کردم که یه جای دیگه رو تمیز کنی. دستت درد نکنه که تمیز کردی. اما بعد از سی ثانیه بدو بدو تند تند رفتی و پتوی میز و کشیدی و شروع کردی به تمیز کردن شیشه اش. وااااااااااای خدای من از دست تو بچه ی بازیگوش. 

سرگرمی این روزات : این ماه وقتی که باباجون اومد پیشمون برات یه خونه چادری کادو آورد که تا بازش کردیم و سر هم کردیم تو رفتی و توش نشستی و بازی کردی. الان توی اتاقت گذاشتیمش. روزها یه چند دقیقه ای میری توش میشینی و با هم دالی بازی می کنیم و سرت گرمه. با اسباب بازیهات کمتر سرگرم می شی و عشقت وسایل جدیدی هست که توی هر کمد یا کشو پیدا می کنی و باهاش سرگرم  میشی. روزا یکی از سرگرمی هات سر زدن به کشوهای میز توالت هست . با اینکه با روبان دستگیره هاش رو بستم اما بیفایده بود و روبان رو باز کردی و هر روز کارت اینه که با اسباب و وسایل آرایش بازی کنی و عطرها رو بو می کنی و دو ساعت سعی می کنی که درشون رو بگذاری و رژ لب ها رو هم تماما نابود کردی و انگشت مبارکت رو توی هر کدوم فرو نموده ای و بقیه ماجرا معلومه دیگه. 

فقط تنها جایی که توی خونه از دست تو در امان مونده قسمت پذیرایی هست که با صندلیهای میز ناهار خوری یه دیوار کشیدم و نمیتونی که بری اونجا. میشه رفت اما تو هنوز کشف نکردی. و نمیدونی که میشه پایین رومبلی رو بزنی بالا و از زیر صندلی بری اون قسمت که تا حالا خدا رو شکر می کنم. چون هم میز شیشه ای های هال رو توش گذاشتیم و هم تمام وسایل تزینی و شکستنی هنوز روی میز هست و از دست شما در امان هست.

تی وی بازی: توی این ماه یاد گرفتی که کنار صفحه تی وی دکمه هست و میری و هی دکمه خاموش روشن تلویزیون رو می زنی و هر هر می خندی. آخه بچه این کار خنده داره؟ تازه یاد گرفتی که دکمه خاموش روشن سینمای خانگی رو هم میزنی و دکمه ایجکت رو هم می زنی و سی دی داخلش رو بر میداری. که با دیدن این کارت دیگه از برق در آوردیش که یه وقت جای سی دی اش رو نشکونی.

 

عشق اتو: کافیه که توی خونه یا خونه مادر بزرگها اتو دست یکی ببینی اون موقع هیچکس نمیتونه آرومت کنه و میخوای که همش اتو رو بر داری و روی زمین بکشی و بازی کنی. همیشه وقتی که خواب هستی اتو کاری میکنم که یه وقت بهونه نگیری و اتو رو نخوای. به خدا خطرناکه . تازه خودت هم وقتی که می بینیش دستات رو به علامت نه نه می گیری و می گیری دد دا ده. قربون این دد دا د ت برم من.

نانایه؟: تا گوشی موبایل رو دست بابا یا من میبینی بهمون می گی نانایه؟ یعنی میخوای برای من نانای بگذاری؟ یا برام نانای بگذار. اینقدر قشنگ می گی که ... تمام این چند ماه اخیر عاشق آهنگ شب و هر شب سعید شایسته هستی و تا برات از توی گوشیم روشنش می کنم و میشنوی با تمام وجود لبخند می زنی و نانای می کنی. تازه وقتی هم که از تلویزون آهنگ شاد می شنوی هم تند تند دست می زنی و هم اون باسن مبارکت رو تکون تکون می دی و نای نای می کنی.

وضعیت حرف زدنت: توی این ماه از لحاظ گفتاری رشد خوبی داشتی و یه کم مارو امیدوار کردی. تمام مدت دوست داری که آب بخوری. به آب میگی ماء. تمام مدت میگی ماء ماء و به ما می فهمونی که بابا جون مامان جون من تشنه ام هست.

لغت جیز رو خیلی واضح و درست به کار میبری و تمام مدت خودت به ما گوشزد می شی که چه وسایلی جیز هست. 

تا جایی که یادم میاد این لغتها رو به خوبی تکرار می کنی. طوطی . جوجو . جوجه . جیک جیک . پوف به. دیدی؟ عمه. بابا. نانای. دد. جیز. نه نه . ماء. دد داا د  که یعنی خطرناکه .ولی یادت باشه که توی این پانزده ماه نشد یه بار به من درست و حسابی بگی مامان که هم دلم خوش باشه و خودم و بیشتر باور کنم که مامان شدم و هم خستگیم دربیاد. زحمتهای شبانه روزییت رو مامان می کشه و اونوقت تمام مدت می گی بابا. یادت باشه ها.

وضعیت راه رفتنت : چی بگم ؟؟؟؟ توی این ماه اول یه چند قدم راه رفتی و هر شب کار من و بابا این بود که تو رو بین خودمون میگذاشتیم و بهم دیگه پاست می دادیم و تو هم بین ما راه میرفتی و خوشحالی می کردی. کم کم خودت راه رفتن رو شروع کردی و الان هم دیگه قشنگ دستت رو روی زمین میگذاری و پا میشی می ایستی و راه میری و تمام خونه رو میگردی و دور میزنی و قشنگ تعادلت رو حفظ می کنی و با دقت و شمرده شمره قدم بر میداری و همه جای خونه رو گز می کنی. مبارک باشه قربونت بشم من که این قدر منتظر این لحظه های قشنگ بودم که راه رفتنت رو ببینم.

وضعیت خوابیدنت :  شبها تقریبا ساعت یازده یازده و نیم دیگه می خوابی و منم یه هفت هشت ده دور، دور اتاق راهت می برم و تو هم سرت رو میگذاری روی شونه ام و تقریبا زود و خوب خوابت می بره. نصفه شبها هم کمه کم سه بار رو بیدار میشی و به به می خوری. روزها وقتی که از خواب بیدار می شی دیگه مثل قبلنها ساکت و آروم توی تختت نمی شینی و تا چشمهای خوشگلت رو باز می کنی شروع می کنی به گریه کردن آی اشکی میریزی که ... عین ابر بهار . گوله کوله. قربونت بشم که اینقدر دل نازک شدی تا میام و بهت سلام  میکنم اشک ریختن و گریه زاری یادت می ره و می خندی و روزت شروع می شه.

وضعیت دندونهات: خدارو شکر بعد از چند ماه چشم انتظاری دندون هفتم و هشمت توی این ماه در اومد این طرف و اونطرف دوتا دندون پایینی فک مبارکت. مبارکت باشه عشیشم.

وضعیت غذا خوردنت: ای یه کم بهتر شدی. یه روزایی هم بازی در میاری و مامان و اذیت می کنی و لب به غذا نمیزنی. ولی در کل بهتر شدی. احساس می کنم که رنگ و شکل غذا برات مهمه و دیدم که به غذاهای ساده و بی رنگ و رو علاقه ای نشون نمیدی. عاشق سیب زمینی سرخ کرده ای و هر وقت که بد غذایی میکنی تا یه دونه سیب زمینی رو سرخ می کنم و توی بشقاب میگذارم خودت میای و میخوری. بازم برای بعضی وقتها که بی اشتهایی می کنی و منم کم میارم این برام قوت قلبه که اقلا سیب زمینی رو دوست داری و باب میلت هست.

وضعیت خوابیدنت:ساعت خوابت بهتر شده روزا سر ظهر میخوابی و ساعت دو و نیم سه بیدار می شی . نهایتا چهار. و تا یازده بیداری و دیگه خیلی شب زنده داری نداریم . مرسی عزیزم.

دسته گلای به آب داده این ماهت: تنها چیزی که خراب کردی و  قشنگ بود و یادم هست . نمکدون کریستال بوهمیایی که مال پذیرایی و مهمون بود رو برش داشتی و روی کف آشپزخونه پرتش کردی و در جا همه اش پودر شد و به یه مصیبتی تمام خرده شیشه هاش رو جارو کردم که یه وقت چیزی جا نمونه که یهو بره کف پات. اما یادت باشه که این نمکدون جهاز مامانی بودا که شکوندیش.

وای راستی وقتی که هر کس میره دستشویی یا حمام  بدو بدو میای پشت در می ایستی و با اون دستای کوچولوت  تند تند در می زنی و می کوبی به در و بابا  بابا میگی و سر و صدا میکنی و ...

خلاصه که قربون همه کارهای شیرین و بامزه و خنده دارت بشم من که اینقدر ناز و دوست داشتنی هستی.  

دوستت دارم پاره تنم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان حسام کوچولو
8 اسفند 91 1:30
وقتی می خوندم خنده ام گرفت بیشتر کاراش شبیه حسامه اما درجه ی شیطنت و خرابکاری ای حسام خیلی بیشتره.


آره وقتی که کارهای حسام رو هم می خوندم منم خندم میگرفت. حرف زدنش هم که نگووو. خیلی شیرینه.خدا حفظش کنه.
مامان راضیه
9 اسفند 91 9:23
مریم جونم با تشکر از اینکه من و با اون چه در آینده باید منتظرش باشم آشنا کردی ممنون انگار این کاکل زری ها همشون هنراشون شبیه به همه از برکات مادر شدن همین هنرکار با یه دسته