روز بعد از واکسن
بهداد عزیزم . مرد کوچولوی من!
گفتم که دیروز واکسنت رو زدیم. اما عجب واکسنی بود.!!!
واکسن سه گانه شامل بیماریهای دیفتری کزاز سیاه سرفه و واکسن فلج اطفال و واکسن ام ام آر که شامل بیماریهای سرخک سرخجه و اوریون. والا این واکسن دیگه برات رمق نگذاشت و دیشب که تا صبح تب داشتی و تمام مدت پاشویه ات کردیم و تو هم ناخوش بودی و گریه می کردی و واقعا حالت دست خودت نبود. واقعا فیل افکن بود چه برسه به یه بچه . خلاصه که صبح هم وقتی که پاشدی و به به خوردی و خواستم که قطره ات رو بدم . برای اولین بار توی عمرت استفراغ کردی و من حسابی هول کردم و دست و پام و گم کردم اونم از ترس اینکه مبادا یهو تشنج کنی. اما خودت هم چون اولین بارت بود ترسیده بودی و گریه می کردی و بی قرار بودی. تا اینکه بلافاصله به بابایی زنگ زدم و اونم سریع خودشو رسوند خونه و شما که بابا رو دیدی یه کم آرومتر شدی و با هم بازی کردید و منم توی این فاصله نان و پنیر دادم بهت و با میل خوردی و بعدش دیگه ساعت ده خوابت برد تا ظهر. دیگه بهتر بودی.
دوباره از ساعت چهار و نیم عصر هم خوابیدی و الان نزدیک شش و نیمه که دیگه کم کم موقع بیدار شدنت هست. هی میام و بهت سر می زنم. تنت هنوز یه کم گرمه. امیدوارم که شب دیگه خوب بخوابی و تب هم نکنی.
الهی!! ای جانم !!! . وقتی که می بینم که نمی تونی روی پات بایستی و دولا راست بشی جیگرم کباب می شه. دیگه خودت یاد گرفتی که دولا نشی و صاف صاف راه میری اما تا یادت میره و یه حرکتی می کنی گریه می کنی و اشکت جاری میشه. منم تمام مدت بغلت کردم و پا به پات بودم تا زودتر خوب بشی و درد پات کم بشه. اما هنوز تبت قطع نشده و بازم دور گردنت و سرت داغه.
این بار واقعا اذیت شدی و دفعات قبل خیلی سریع رد کردی. اما نمیدونم که چرا این دفعه این قدر ناراحتی کشیدی و بی حال و کسل شدی. از غذا خوردن هم که افتادی و لب به چیزی نمیزنی و دوباره هر چی زحمت کشیده بودم از بین رفت و اومدم سر جای اول. هفته دیگه می خوام ببرمت دکتر خجالت می کشم . آخه این دکتر نمیگه که بعد از سه ماه چرا این قدر کم وزن اضافه کردی؟ خیلی افسرده شدم. صبح که یه فص گریه کردم و از دست خودم و تو و این دوری کلی گریه کردم. دست تنها توی شهر غریب . بی کس و ... . لعنت به من....
خدایا کمکم کن.