امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

روز بعد از واکسن

1392/2/10 18:22
نویسنده : مامان مریم
341 بازدید
اشتراک گذاری

بهداد عزیزم . مرد کوچولوی من!

گفتم که دیروز واکسنت رو زدیم. اما عجب واکسنی بود.!!!

واکسن سه گانه شامل بیماریهای دیفتری کزاز سیاه سرفه و واکسن فلج اطفال و واکسن ام ام آر که شامل بیماریهای سرخک سرخجه و اوریون. والا این واکسن دیگه برات رمق نگذاشت و دیشب که تا صبح تب داشتی و تمام مدت پاشویه ات کردیم و تو هم ناخوش بودی و گریه می کردی و واقعا حالت دست خودت نبود. واقعا فیل افکن بود چه برسه به یه بچه . خلاصه که صبح هم وقتی که پاشدی و به به خوردی و خواستم که قطره ات رو بدم . برای اولین بار توی عمرت استفراغ کردی و من حسابی هول کردم و دست و پام و گم کردم اونم از ترس اینکه مبادا یهو تشنج کنی. اما خودت هم چون اولین بارت بود ترسیده بودی و گریه می کردی و بی قرار بودی. تا اینکه بلافاصله به بابایی زنگ زدم و اونم سریع خودشو رسوند خونه و شما که بابا رو دیدی یه کم آرومتر شدی و با هم بازی کردید و منم توی این فاصله نان و پنیر دادم بهت و با میل خوردی و بعدش دیگه ساعت ده خوابت برد تا ظهر. دیگه بهتر بودی.

دوباره از ساعت چهار و نیم عصر هم خوابیدی و الان نزدیک شش و نیمه که دیگه کم کم موقع بیدار شدنت هست. هی میام و بهت سر می زنم. تنت هنوز یه کم گرمه. امیدوارم که شب دیگه خوب بخوابی و تب هم نکنی.

الهی!! ای جانم !!! . وقتی که می بینم که نمی تونی روی پات بایستی و دولا راست بشی جیگرم کباب می شه. دیگه خودت یاد گرفتی که دولا نشی و صاف صاف راه میری اما تا یادت میره و یه حرکتی می کنی گریه می کنی و اشکت جاری میشه. منم تمام مدت بغلت کردم و پا به پات بودم  تا زودتر خوب بشی و درد پات کم بشه. اما هنوز تبت قطع نشده و بازم دور گردنت و سرت داغه.

این بار واقعا اذیت شدی و دفعات قبل خیلی سریع رد کردی. اما نمیدونم که چرا این دفعه این قدر ناراحتی کشیدی و بی حال و کسل شدی. از غذا خوردن هم که افتادی و لب به چیزی نمیزنی و دوباره هر چی زحمت کشیده بودم از بین رفت  و اومدم سر جای اول. هفته دیگه می خوام ببرمت دکتر خجالت می کشم . آخه این دکتر نمیگه که بعد از سه ماه چرا این قدر کم وزن اضافه کردی؟ خیلی افسرده شدم. صبح که یه فص گریه کردم و از دست خودم و تو و این دوری کلی گریه کردم. دست تنها توی شهر غریب . بی کس و ... . لعنت به من....

خدایا کمکم کن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

سميه
12 خرداد 92 11:59
وااااااااااي مريم بهت نمياد اينقدر زود كم بياري...........اينو بدون كه براي بهداد تو بهتريني ........حتي اگه تهران هم بوديد هيچ كس رو به تو ترجيح نميداد.........تازه با يه استفراغ اينقدر نترس.........اينجور موقعها تلفن رو بردار يه زنگ بزن به من تا از نگراني درت بيارم..........دختر من از 0 ماهگي تا 18 ماهگي رفلاكس داشت و با يه تب كوچولو كلي به هم مي ريخت...... و استفراغمون به راه بود.........
من هميشه از تو به عنوان يكي از آرومترين خانومهايي كه تو زندگيم ديدم ياد مي كنم..........
ماشالله به بهداد كه سخت ترين واكسن زندگيش رو هم رد كرد..........ديگه رفت تا 6 سالگي .........شكرررررررر


سلام دوست خوبم. اول از همه مرسی که به یادمون بودی و بهمون سر زدی. بعدش اینکه مرسی از حضورت که باعث دلگرمی منه. منم همیشه وقتی شما و رومینا و باباییش رو می بینم به خودم می گم که سمیه جان چقدر صبوره و چقدر سختی کشیده. امیدوارم که روز به روز حساسیت غذاییش کمتر بشه و خسته گی شما دربیاد. دوست دارم عزیزم.