جابجایی های عظیم...
دست کوچولو پا کوچولوی من
بهداد کوچولوی عزیزم سلام
روزای بیست ماهگیت رو داری پشت سر میگذاری. امروز اول مرداد سال 92هست . هوا خیلی گرمه. کاملا شرجی و دم کرده. روزهای ماه رمضون هست و بابایی هم مشغول روزه داری. این روزا به خاطر هوای گرم و شرجی اینجا بابا خیلی بهش سخت میگذره . منم که یه سه سالی هست از روزه داری معاف شدم به خاطر نی نی داری. این طوری بهت بگم که کل برنامه همیشگی و روزانه مون به هم خورده. بابایی روزها ناهار دیگه خونه نمیاد و عصر دم غروب میاد و اگه بشه یه چرت کوتاهی تا زمان افطار می زنه. ما هم که عصر ها یه سر می رفتیم بیرون و یه دوری میزدیم، دیگه کمتر میریم بیرون. و مشغول سور و سات بساط افطار میشیم. اگه هم که همه ی کارامون آماده باشه و انجام شده باشه برای راحتی بابا که بی سر و صدا بخوابه تا قبل از افطار میبرمت بیرون که ایشون راحت بخوابن. بابایی شبها بعد از افطار دیگه حال و نا نداره و شب هم دیگه ساعت دوازده خوابه. بعضی شبها که تو خوابت نمیاد . من و تو بیدار می مونیم تا تو خسته بشی و بابایی خودش میره میخوابه. دوباره سحر ساعت سه و نیم صبح من بیدار می شم و غذای بابایی رو آماده می کنم و میز و می چینم تا بابایی بیاد و غذای سحری اش رو بخوره. تا اذان صبح بیداریم و نمازمون رو می خونیم و بعدش دوباره به سختی خوابمون می بره. بابایی صبح ها یه کم دیرتر می ره سر کار . شما هم که این روزا اگه سرو صدا نباشه تا ساعت یازده می خوابی.
فکر خوبی که به سر بابایی زد این بود که چون ما شبها تمام مدت خواب و بیدار هستیم بهتره که جای شما رو از اتاق خواب خودمون به اتاق خودت منتقل کنیم . خوشبختانه دیگه توی تخت کنار تختمون جا نمی شی و جای جم خوردن نداشتی آخه قد کشیدی و بلند شدی. بابا گفت اگه اینطوری رشدت پیش بره و این طوری بلند بشی من و بابا که هر کدوم دومتریم و باباگفت که با این حساب بهداد قدش یه سه متری میشه. آره؟
خلاصه از بیست ماه و سه هفته گیت شبها توی اتاق خودت می خوابی و توی تخت خودت کاملا راحت و آروم می خوابی. شبها هم وقتی که پا می شم که غذای بابایی رو آماده کنم یه سر می زنم بهت و کنترلت می کنم. دوباره وقتی هم که می خواهیم بعد از نماز بخوابیم یه سر بهت می زنم و اگه که مشغول غرغر باشی بغلت می کنم و میارمت توی اتاق خودمون و روی تخت می خوابونمت و بهت به به می دم و تا دوباره به خواب ناز رفتی برت میدارم و میگذارمت توی تختت. خدا رو شکر شیوه ی خوبی بوده و تو هم خیلی اعتراض نکردی و ما هم به موقع بهت سر زدیم و حواسمون بهت بوده. امیدوارم که دیگه به اتاق خودت عادت کنی و توی تخت خودت راحت و آسوده بخوابی.
توی ذهنم همیشه این یه پروژه ی بزرگ بود که نمیدونستم که از کجا باید شروع کنم که خدارو شکر تا الانش به خیر گذشت و خوب بوده. حالا الان پروژه های بعدیم از شیر گرفتنت هست که واقعا دل نگران تو هستم و بعدش هم از پوشک گرفتنت. امیدوارم که این ها رو هم به راحتی بتونیم انجام بدیم .
در هر صورت بهداد عزیزم از اینکه آقایی کردی و این جابجایی عظیم رو قبول کردی و خیلی عکس العمل مخالفی نشون ندادی من و بابایی واقعا کمال تشکر رو ازت داریم و ممنونتیم.
بهدادی متشکریم . بهدادی متشکریم.