دستهایت...
بهداد عزیزم
دستهایت...
به من گرمی عشق و آرامش میدهد
عزیزدلم پسر کوچولوی بیست و پنج ماهه ام
اگر ساعتها و روزها به دستهایت نگاه کنم باز هم از دیدنش سیر نمیشوم
وقتی به جزئیات دستهایت نگاه می کنم درآن عظمت و بزرگی خدای مهربان را می بینم
خدایا تو چه نقاشی هستی؟ چه می کنی؟
آخر چه کسی میتواند جز تو حتی یک بند آنرا درست کند؟
خدایا تو را سپاس می گویم به خاطر این همه بزرگی .
دستهایت خیلی قشنگ است.
پر از مهر است پر از شور است پر از پاکی ست.
دستهایت بوی پاکی می دهد
دستهایت بوی سادگی و صداقت می دهد
دستهای کوچک و مهربانت را وقتی دور گردنم حلقه می کنی
گویی قشنگترین تاج گلهای دنیا را به گردنم انداخته اند.
به من افتخار می دهد به من شور و عشق و غرور می دهد.
دستهای کوچکت وقتی که صورتم را نوازش می کند گویی
دستهای بهترین ملائک خدا مرا نوازش می کنند.
دستهای کوچکت را که در دستم می گیرم شور زندگی را می بینم
گرمی زندگی و گرمی حضورت را حس می کنم.
نازنین پسرم عاشقانه دوستت دارم
عاشقانه بند بند انگشتانت را دوست دارم
دستهایت...
دستهایت مهربانترین دستهای دنیاست
همچون دستهای مادر مهربانم