امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

دنیای این روزای ما

1391/9/16 8:47
نویسنده : مامان مریم
340 بازدید
اشتراک گذاری

 فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

بهداد عزیزم، گل پسرم

 

امیدوارم که همینطور که این روزها غبراق و سلامت و شاد و شنگولی همیشه همینطور باشی و تمام مدت شاد و سر حال باشی.

روزهای یکسال و یکماه و هفت هشت روزگیت رو داری پشت سر میگذاری. هفته پیش که بردمت پیش دکتر شابزاز کلی ازت تعریف کرد و به ما خستگی نباشید گفت. ما شاالله قدت خیلی از نرمال بلندتر شده و دکتر هم تعجب کرد. از پارسال تا حالا بیست و هفت سانتی متر به قدت اضافه شده. وزن و دور سرت هم در حد نرمال بود و تمام دلشوره و نگرانی های من از رشدت برطرف شد و دکتر کلی بهم امیدواری داد.

خدا رو شکر الان از وقتیکه از تهران برگشتیم این یک هفته خورد و خوراکت خوب شده و خوشبختانه خیلی منو دل نگران نکردی و غذاتو خوب می خوری. تنوع غذاییت هم خوب شده و هر چیز تازه ای که بهت می دم یه نوک زبون می زنی و تستش می کنی و اگه خوشت بیاد استقبال می کنی و دستمو رد نمی کنی. تقریبا غذای ما رو می خوری و خوشت میاد .

فقط تنها چیزی که منو خسته می کنه. مدل غذا خوردنت هست که پشت صندلی غذات نمی نشینی و کلی باید التماست کنیم که بشینی و غذات رو پشتش بخوری. وقتی هم که می شینی هر چیزی که جلوی دستت باشه حالا قاشق بشقاب. گف گیر مورد علاقه ات  یا خود غذا رو همه رو پرت می کنی روی میز و بعدش هم با تعجب یا خوشحالی بر می گردی و روی زمین رو نگاه می کنی. اصلا فکر این و نمی کنی که مامان بیچاره همین چند دقیقه پیش بوده که تمام زمین رو جارو زده و تر و تمیز کرده. یعنی اصلا کار تمام روزت همینه که تو بریزی و مامان همش دولا بشه و جمع کنه و تمیز کنه.

قبل از اینکه بریم مسافرت کمر درد شدیدی گرفتم. تصمیم گرفتیم که رویه ی تخت چوبیت رو بیاریم توی اتاقمون کنار تختمون بگذاریم که من کمتر دولا راست بشم . اما وقتی که تو رو توش گذاشتیم با کمال تعجب دیدیم که قشنگ از روی نرده خودت رو به بیرون می کشی و میای روی تخت خودمون. بالاخره با هر سختی بود دوباره تخت رو به سر جاش برگردوندیم. و فعلا هنوز توی تخت پارکت می خوابی.

از طرفی چون تختت جلوی درب ورودی اتاق خوابمون بود و جلوی میز توالت بنده . شبها یه کم سردت می شد و جات رو عوض کردیم و پاتختی بابا رو گذاشتیم جای تخت شما و تخت شما اومد کنار دو طرف دیوار و بخاری که اگه تو خواب روتو کنار زدی هم نچایی. عوضش ما هم دیگه هی درجه بخاری رو زیاد نمیکنیم که گرما به تو هم برسه و خودمون هلاک بشیم. هوای اتاق خیلی ملایم و خوبه و  از طرف تو هم دیگه نگران نیستم و بیشتر شبها پتوت رو از روت کنار می زنی و گرمت هم هست.

 و اما نکته جالب اینجاست که با جابجا شدن تختت . جلوی میز توالت خالی شده و حالا سرگرمی هر روزت اینه که با دستگیره های کشوهاش ور می ری و بالاخره یاد گرفتی که چطوری کشو رو بکشی. و تمام مدت هی وسایل هر کشو رو می ریزی بیرون و من هی دارم جمع می کنم .هی دارم جمع می کنم. آخه بچه من به تو چی بگم که اینقدر شیرین و دوست داشتنی و ناز نازی هم هستی که نمیشه هم بهت حرف زد .

تمام مدت عاشق اینی که وسیله جدید برای بازی پیدا کنی. اون موقع دیگه اصلا سراغ اسباب بازیهات نمیری و خودت رو با وسیله جدید مشغول می کنی.

این روزها فقط هنر کنم بتونم یه ناهار آماده کنم . وگرنه که هر طرف خونه که میرم میدوی دنبالم و بهم می چسبی یا اگه پیشت بشینم که دیگه خیالت راحته و غر غر هم نمی کنی. نمیدونم ؟ به هیچ کاری نمی رسم. االان یه دو ماهی میشه که پارچه شلواری برای خودم بریدم و کوک زدم اما با وجود تو نمیتونم برم سر میز چرخ و کار نهاییش رو انجام بدم.

متاسفانه چند وقت پیش یه جعبه از قرقره های رنگیم رو بهت دادم که باهاش سرگرم بشی و تو هم بر حسب عادت یه ناخونک زده بودی و تمام قرقره ها رو به دهانت زده بودی و همه رو خیس کرده بودی و تفی.

حالا اومدم دیدم که تمام قرقره ها دون دون سیاه زده و همشون کپک زده. به خاطر رطوبت و نم هوا . منم بی خیال همشون شدم و تمام قرقره هارو ریختم دور.

می بینی دنیای این روزای ما چه جوریه؟

رنگیه رنگیه . به خدا راست میگم.

عین همون قرقره ها.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مهدیار
16 آذر 91 15:43
سلام مامانی

منم مثل شما هستم چند وقتیه مهدیارم نمیزاره اصلا به کارام برسم

همش میخواد کنارس باشم و همش میخواد پیش من باشه

خدا کنه گذری باشه

توکل بر خدا
سلام.چه کنیم که همین کاراشونه که به دل آدم می شینه و دوست داشتنیه. اونا به غیر از ما کسی رو ندارندکه...




مهدیار
16 آذر 91 15:44
مامانی آپم خوشحال میشم بیایی پیشمون