هفتمین مروارید
انار دونه دونه
بچه ای دارم دردونه
قشنگه مهربونه
انار دونه دونه
سه چهار روزه که بچه ام
گرفتار دندونه
انار دونه دونه
توی دهان بچه ام
یه گل زده جوونه
گل نگو مرواریده
مثل طلا سفیده
هیچ کس از این قشنگتر
جواهری ندیده
رویش هفتمین مرواریدت در پانزده ماه و سه هفتگی مبارک باشه
بهداد جونم .
روز قبل روز عروسی عمو حمید اصلا بهداد همیشگی نبودی و تمام مدت بهانه می گرفتی و گریه می کردی. من تنها دلیلش رو شلوغی و از این بغل به اون بغل می دونستم خلاصه که اون شب بهداد خوش اخلاق همیشگی مامان نبودی و ما خیلی به دلت راه اومدیم و همه جوره حواسمون بود که بهونه دستت ندیم تا گریه نکنی . آخر شب هم وقتیکه می خواستیم دنبال عروس بریم تو توی ماشین به قدری گریه کردی که دیگه به هق هق افتاده بودی. چیزی که تا حالا ازت ندیده بودیم و با هیچی آروم نمیشدی. روز بعد عروسی هم هی می خواستی که خوش اخلاقی کنی اما یادت می افتاد و باز قیافه ناراحتها رو به خودت می گرفتی
تا اینکه امروز عصر داشتم باهات بازی می کردم که هرهر می خندیدی و چشمم به دندنهات افتاد و مروارید هفتمت رو کشف کردم. پس بگو این چند روز حال و روز درست و حسابی نداشتی و کم حوصله بودی مال این مهمون جدید دهان مبارکت بوده.
به سلامتی ایشالا که بقیه دندونهات هم بدون درد سر و ناراحتی در بیاد و تو هم باهاشون غذاهای خوشمزه بخوری و لذت ببری.