امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

گزارش هفده ماهگی

1392/2/6 18:36
نویسنده : مامان مریم
407 بازدید
اشتراک گذاری

 

بهداد گلم

از روزای قشنگ هفده ماهگیت میخوام بگم. اگه بخوام راستش و بگم به خدا دلم می سوزه که هی داری ماه به ماه بزرگتر می شی و از روزای نوزادی و کودکیت داری فاصله می گیری. اما از طرفی وقتی که می بینم که هر چی جلوتر میریم و تو بزرگتر میشی، شیرین تر و بامزه تر و دلنشین تر می شی بازم امیدوار می شم و خوشحالم و دیگه دلم نمیسوزه. روزای با تو بودن خیلی خوبه. حتی در تصورم هم نبود که بچه داری و مادر بودن اینقدر شیرین و دلچسب باشه. همه از سختیها و دشواریهاش می گفتن و میگن اما من بجز قشنگی و خوبی و پاکی و مهربونی از تو چیزی ندیدم. اگر هم که سختی باشه که قطعا هم هست به قدری تو خوب و عالی هستی که اصلا به چشمم نمیاد و مهم نیست.

همین که تو هستی، همین که تو سالمی، همین که تو غذا می خوری و بزرگ می شی و من بزرگ شدنت رو دارم لحظه لحظه می بینم و حس می کنم برام کافیه. دوستت دارم. عاشقانه.

هفده ماهگیت مصادف شد با روزای عید نوروز و تو این ماه خیلی سرت شلوغ بود. برای خودت مردی شدی. دو سه تا دندون در آوردی و اول سال یه کم، کم غذایی کردی و از این خونه به اون خونه و از این شهر به اون شهر شدی و خب آب به آب شدی و بی اشتها به غذا شده بودی و من نگران بودم. اما خوب الان خدا رو شکر وضعیت جسمانیت خوبه و غذا خوردنت هم خوبه خوبه.

این ماه چون دیگه عید بود صندلیهای میز ناهار خوری رو که باهاش قشمت پذیرایی رو بسته بودم ، برداشتم  و گذاشتم دور میز و محوطه ممنوعه شما باز شد و اولش یه کم برات جالب بود و میرفتی به وسایل روی میز دست میزدی اما الان دیگه برات عادی شده و خدا روشکر خیلی به اون طرف کاری نداری. و خوب منم مراقبت هستم و مرتب تذکر میدم که به وسایل اون قسمت دست نزنی. مرسی که گوش میدی و کار خرابی نکردی.

میز بزرگه ی هال رو با میز عسلیش رو هم آوردیم و گذاشتیم توی هال و خونه مون ریخت خونه گرفته. خوب شده و تو حواست هست و خیلی برات خطرناک نبوده.

خب خوشحالم. تغییر دکوراسیون و یه کم به اوضاع قبلی خونه برگشتن، باعث شده که خونه نظم بهتری داشته باشه و اقلا وقتی که مهمون میاد میز برای پذیرایی داریم و همه چیز روی هوا نیست.

شناسایی اعضای بدن: یاد گرفتی که تا می گیم دستات کو؟؟ نشونمون می دی.

نگاه کن:

دستات کو؟؟؟

بعدش دیگه یاد گرفتی پاهات. موهات. شکمت. بینی ات و گوشهات رو هم که ازت می پرسیم بهمون نشون میدی.

عشق جاروبرقی: توی این ماه اصلا نمیگذاری که دست به جارو برقی بزنم اگر هم که روشنش کنم شما دسته شو می گیری و خودت میفتی به جون خونه و دیگه نمیگذاری که من کار کنم دستت درد نکنه که اینقدر به فکر مامان هستی و همه کارها رو خودت انجام میدی.

عشق حیاط: روزها اگه ببرمت توی حیاط و بگردونمت دیگه نمیخوای که به خونه بیای و کلی باید نقشه و داستان در بیارم که بیای خونه و گریه ات درنیاد.

وضعیت خوابیدنت : شبها ساعت یازده ونیم دوازده می خوابی و روزها هم ساعت ده و یازده بیدار می شی . شبها کما فی السابق کم کم دوبار رو بیدار می شی و به به می خوری و می خوابی. هنوز توی اتاق ما میخوابی و قصد جدا شدن هم نداری این طور که بوش میاد. و بابایی هم دستور دادن.

آهان راستی شبی شونزده دور توی اتاق هم باید بغل مامان راه بری که بخوابی و این عادتت هنوز ادامه داره.

وضعیت دندونهات:توی این ماه سه تا دندون درآوردی. دندون کنار نیش سمت چپ صورتت فک بالا و پایین و نیش سمت راستت.

وضعیت غذا خوردنت: خدا رو شکر الان خیلی خوب غذا می خوری و تقریبا من غذایی که مخصوص تو باشه دیگه درست نمی کنم و با هم سر میز می نشینیم و از غذای ما می خوری و کوکو سبزی. نیمرو. املت. سیب زمینی سرخ کرده. ماهی در حد عالی خالی خالی می خوری. دیگه باقالی پلو و جوجه کباب و هر چی که قوت داره رو می خوری و دوست داری . خدا رو شکر که همه چیز رو دوست داری.

وضعیت حرف زدنت: دست و پا شکسته یه چیزایی میگی و منظورت رو هم به ما می فهمونی اما توی این ماه لغت جدیدی که به خزانه لغتت اضافه شده باشه اندک شمارند و خیلی نبوده. به ماهی قرمزای هفت سین عید می گفتی مِ . اسب رو هم که می بینی می گی پیتیکو پیتیکو.

اِه اِه: لغتی جدیدی هست که به فندک می گی . از فندک گاز خیلی خوشت میاد و این سومین فندکی هست که گرفتیم و تا حالا دو تاشون رو تیر تو پر کردی. اینم یه نمونه از اه اه بازیت در منزل خانجونی. البته چون دستت قادر نیست که روشنش کنه فعلا برای شما بی خطر هست اما به زودی این رو هم باید توی لیست وسایل خطرناک بگذاریم.

عشق کتاب: ماههای پیش علاقه مندی به کتاب نشون نمیدادی و من یه کم نگران بودم و از این که این همه تلاش می کنم و شعر می خونم و داستانهای کتاب رو برات می خونم اما تو اصلا رغبتی نشون نمیدادی. اما خب خدا رو شکراین ماه دم به دقیقه میری کتاب میاری و بهم میدی و میگی بِ بِ یعنی بخون. جای شکر داره و خوشحالم.

سرگرمی این روزات: کتاب و شعر خوندن. رقصیدن و نا نای کردن. ددر رفتن و گشت و گذار. حیاط گردی. کشو بازی و قابلمه بازی و بازی بهداد کجاست و کجا رفته و کلید بازی .

عشق کلید: از دست هکلید خوشت میاد. یک عالم کلید برات کنار گذاشته بودم که این روزا باهاش سرگرمی و تا بابایی از سر کار میاد و کلید هاش رو دستش می بینی سریع ازش میگیری و میری توی اتاق می خوای که درب کتابخونه رو با کلیدهای بابا باز کنی. هر روز کارت همینه. مشاهده بفرمایید که اینجا هم میخوای دسته کلید رو از در برداری اما قدت نمیرسه!!

دسته گلای به آب داده این ماهت: به اطلاع می رسانم که یه عد ظرف پیرکس رو از کابینت در آوردی و از دستت افتاد و کف آشپزخونه پودر شد. فدای سرت .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان راضیه
7 اردیبهشت 92 11:54
مریم جونم مرسی عزیزم به خاطر تبریکت قربونت برم روز تو هم مبارک اولین تبریک روز مادر و شما بهم گفتی نمی دونی چقدر شاد شدم