امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

ادامه ی گزارش 22 ماهگی

1392/7/5 16:20
نویسنده : مامان مریم
571 بازدید
اشتراک گذاری

شیرین تر از قند و عسل

 پسر مامان، پسر بابا

بهترین هدیه ی خدا

 سلام. روز آخر بیست و دو ماهگیت هست. یک هفته ای هست که همگی مون ویروس آنفولانزا گرفتیم و درگیریم. این روزا کارم از روزای عادی بیشتر بوده. خودم هم خسته تر. دلم نیومد که چند تا از خاطره و کارهای شیرین این ماهت رو که بعضیهاش رو که یادم نبود برات بنویسم بگذارم برای ماه بعدت و دیرتر تعریف کنم. برای همین با وجود اینکه که نشستن و نوشتن این کارها یه کم وقت گیره اما دوست دارم که ثبت کنم و برات به یادگار بگذارم.

این روزا خیلی از ماههای پیش پر تحرک تر و شیطون تر شدی.

شات دان: این روزا سریع میتونی که خودت رو به بالای صندلی چرخ دار پشت میز تحریر و لپتاپ برسونی و سریع دکمه ی روشن رو بزنی و با موس بازی کنی و کلی از فایلها رو باز کنی و با دکمه های کیبورد کلنجار بری.

 ورود به گالری عکس: این روزا به راحتی وقتی که گوشی بابا یا منو دستت می گیری. بیشتر گوشی بابا. به راحتی و سریع میری توی قسمت گالری عکس و فیلم مورد علاقه ات : جوجه ها رو میاری و خودت می بینی که داری با جوجه ها بازی می کنی و تازه به هر کسی هم که میرسی و بهت می گیم که جوجه ها رو نشون بده سریع گوشی رو بر میداری و میاری توی فایل مورد نظر و برامون خیلی عجیبه که با این سن کمت اما چقدر زود یاد گرفتی. آخه بابا فقط یک بار بهت توضیح داد که برای دیدن جوحه ها کدوم فایل رو باید باز کنی.ای ول.

چهارپایه: دو تا چهارپایه کوتاه توی اتاق خواب از نوزادیت داشتم که مال زیر پای من بود که وقتی روی تخت می نشستم و شما رو شیر میدادم پام رو میگذاشتم روش که سر شما هم پایین نیفته. حالا این دو تا چهار پایه شده اسباب بازی جنابعالی و یه روز توی حمامه. یه روز توی اتاق خودت و هر روز یه گوشه ی خونه. الان خودت چون نمیتونی از تختمون بالا بیای و بلند هست، قشنگ خودت دولا میشی و می کشیش بیرون و پات رو میگذاری روش و میای بالای تخت. یه روزایی میگذاری زیر پات کنار دیوار تا چراغ اتاقت رو روشن کنی. یه بار هم گذاشتیش روی تخت ما که بری بالاش و بازی کنی که من به سرعت وارد عمل شدم و نگذاشتم که ادامه بدی. تازه یاد گرفتی که میگذاریش جلوی میز توالت و به وسایلی که ته میز گذاشتم دست میزنی و خودت رو میکشی که دستت مثلا به ادوکلن بابا برسه.

یه روزایی هم اینطوری:

 سبد پیک نیک: یه سبد در دار پیکنیک داریم که تمام وسایل پیک نیک توش آماده هست و یه گوشه ی آشپزخونه هست. حالا الان کار این روزات اینه که درش رو باز می کنی و هر چی که توش هست رو میریزی بیرون و بعد میری دنبال کار خودت.

یه سفره آماده ی لوله شده توش بود که درش آوردی و آنقدر کشیدی کشیدی کشیدی که یه ده دوازده متری سفره دور خودت جمع شده بود و نمیدونستی که این چیه و چرا این جوری می شه و چرا تمومی نداره؟!!!!

تازه یاد گرفتی که درش رو می بندی و میری روش میایستی و دستت به بالای کابینت میرسه و هر چی که دم دستت باشه بر میداری و الفرار.

سینک ظرفشویی : اسباب بازی جدیدت شده و تا میای توی آشپزخونه صندلی رو میکشی و میاری دم سینک و شیر آب رو باز میکنی و آب بازی میشه کارت. همه جا رو خیس می کنی و به همه چیز دست میزنی و خودت هم موش آب کشیده میشی. تازه گیها یاد گرفتم که پیش بند ببندم برات و لباست کمتر خیس میشه.خیلی خوشگل میشی. عین عروسکها.

عاشق بازی توی اتاق خودت: این ماه یاد گرفتی که هی میای و دست منو یا بابا رو میگیری و به زور ما رو می کشونی و میبری توی اتاقت . با دست زمین رو نشون میدی و میگی مامان . یعنی مامان اونجا بشین و با من بازی کن یا پیش من باش. البته بیشتر باید باهات بازی کنیم و درگیر بشیم. نمیشه همین جوری من بی سر و صدا بشینم و شما هم خودت بازی کنی. خیلی کارت بامزه و قشنگه. خوشم میاد از این کارت . البته اگه من دستم بند نباشه و بتونم بیام خیلی خوبه اما اگر نه هم من نمیتونم بیام و هم شما پافشاری می کنی و مجبورم که به حرفت گوش بدم.

بفرما اینجا هم رفتی درب کمدت رو باز کردی و یه بازی جدید چوبی آوردی و بی اجازه داری بازش می کنی و بعدش م شروع کردی به چیدنش. آفرین که به این زودی یاد گرفتی. آخه روش نوشته بالای دو سال اما تو خودت رفتی و برداشتی و درستش کردی.تشویق

 بازی رنگها و شکلها: یه بازی چوب داری که عکسش توی عکس بالایی هست .یه تخته ی چهارگوش هست و روش جای دایره مثلث مربع و مستطیل هست. و هر کدوم یه رنگه. اصلا فکر نمیکردم که توی این سن بتونی همه رو سر جای اصلی خودش بگذاری و گوشه ی کمدت بود و کشفش کردی و یک شبه تونستی که تشخیص بدی و جای هر کدوم رو یاد بگیری. الان جای این شکلها رو بلدی و چشم بسته دایره رو سر جای دایره و ... تازه رنگهای سبز زرد آبی و قرمز رو یاد گرفتی و وقتی که میخوای شکلها رو سر جاش بگذاری میگم بهداد قرمز کدومه نشونم میدی . زرد کدومه نشونم میدی و الی آخر.

بقیه اش رو بیا ادامه مطالب

اف اف: کار این روزای تو این شده که تا ازت غافل میشم میری سر اف اف و گوشی رو برمیداری وصدای کوچه و ماشین ها رو گوش میدی و بعدش هم دکمه ی باز شدن درب رو میزنی و درب خونه رو باز میکنی. آخه بچه اینم شد کار؟ فاصله درب ورودی ساختمون تا درب وردی خونه هم کلی راه هست و من باید دوباره کلی لباس بپوشم و برم درب و ببندم. یه شب ساعت یازده ونیم بود که درب رو باز کردی و بابای بنده ی خدا مجبور شد که کفش و کلاه کنه تا بره درب حیاط رو ببده.

 

عشق ماشین باری لودر و میکسر: یعنی توی خیابون تمام مدت دار ی دنبال ماشین های سنگین میگردی. جالبه که توی تهران این ماشینهای سنگین فقط طی شب حق تردد دارند و اگه تهران بودیم شاید اینقدر علاقمندی نشون نمیدادی. اما چون اینجا شهر کوچیکی هست و قانون درست و حسابی برای ترد نداره تقریبا تمام طی روز ماشین های سنگین در حال رفت و آمد هستند و وقتی که بیرون میریم تو از دورترها هم صداشون رو میشنوی و به دنبالشون می گردی و همه رو با دست نشون می دی و دنبال می کنی. به لودر میگی دو در. به ماشینهای باری میگی دَن دَن. اتفاقا بیست و یکم مهر که تهران منزل سپیده و سپهر دعوت بودیم خاله سپیده یه ست ماشین باری و لودر و میکسر و جرثقیل بهت کادو داد و واقعا انگار دنیا رو بهت داده بودن و خیلی خوشحال شدی.

 

شب که اومدیم خونه همه رو بالای سرت گذاشته بودی و صبح هم تا چشمات رو باز کردی برداشتی و مشغول بازی با اونها شدی. اینم خیلی باعث شد که تو هم با مدل اسباب بازی و هم با مدل واقعی ماشین های سنگین بیشتر آشنا بشی و نقل زبونت بشه.

ولی فکر کنم که آخر سر راننده ی تریلی بشی. از بس که ماشین باری  و تریلی دوست داری.

از اون روز تا حالا هم این ماشینها از دستت نیفتاده و کلی باهاشون سرگرم بودی. دست خاله سپیده به قول ایلیا خاله جیبیده درد نکنه. ای جانم که چقدر جاشون خالی بود توی اون مهمونی.

با دکتر دوست شدی: این یک هفته که همش رفتیم دکتر با شخصیت دکتر کاملا آشنا شدی و یه کم بهتر شدی با این فرد. اول تو مریض شدی و تو رو بردیم دکتر و وقتی که دکتر میخواست با دستگاه توی گوشت رو ببینه به دکتر به اعتراض گفتی دد دا یعنی خطرناکه دکتر چه کار میکنی؟ خیلی بامزه بود. بعدش یه کم رودربایستی کردی و خیلی مقاومت نشون ندادی و گذاشتی که دکتر گوشی بگذاره روی قلب و پشتت. بعدش که با من اومدی دکتر و بغل بابا بودی و دیدی که دکتر برای من هم یه چوب ته حلقم گذاشت و صدای قلبم و شنید و فشار خونمو گرفت اومدی بودی خونه هی می گفت دودو یعنی دکتر. بعدش ازت می پرسیدیم که بهداد آقای دکتر چه کار میکنه ؟ نشون میدادی که گوشمون رو می بینه و به شکمت دست میگذاشتی که شکممون رو گوشی میگذاره و دستت رو میگذاشتی روی دهانت که یعنی توی دهانمون رو هم نگاه میکنه و ما میگیم آآآآ.

 

 گوشی دکتری: اتفاقا شب بعد از اینکه از دکتر اومده بودیم من و بابایی نشسته بودیم و بابا داشت یه کشویی رو مرتب میکرد و توش سیم سیار بود. ما داشتیم با هم حرف می زدیم که تو هم وسطمون نشسته بودی و سر سیم سیار که دوشاخه اش باشه رو میگذاشتی روی شکم بابا و بقیه ی سیم رو هم انداخته بودی دور گوشات و مگفتی دودو. یعنی من دکترم. واااااااااای مارو میگیتعجب شوکه شده بودیم از این کارت و حسابی تشویقت کردیم. خیلی جالب بود. آفرین. حالا حتما میرم و یه ست دکتر کوچولو برات جایزه میگیرم. که همیشه یادت بمونه که دکتر مهربونه و دوست شماست.

 

مانه مانه: وای خدای من چند روزه که اسم مائده جان رو یاد گرفتی و شده ورد زبونت.تا صدای باز و بسته شدن در خونه شون و حیاط رو می شنوی میگی مانه مانه. یعنی مائده اومد. شدی بازرس مائده اینا . یعنی نشده که دری باز و بسته بشه و تو نگی مانه. خیلی هشیار و حواس جمعی آفرین پسرگلم.

 

لوازم آرایش: الان تمام کاربرد لوازم آرایش رو میدونی که مال کدوم قسمت هست. تازه من از این مامانایی که خیلی جینگیلی مستون و قرتی باشم نیستم اما همین رو هم یاد گرفتی و تا دستت برسه برس کوچولوم رو بر داشتی و میکشی روی صورتت. بعضی روزا هم که میبینی که من دارم آرایش می کنم میای هی میگی اِه اِه یعنی به منم بزن. ای جانم آخه خوشگل من تو اینقدر خوشگلی که این چیزا رو نمیخوای اینا مال دختراس.

 

عاشق اردک و مرغ و خروسی: اینم بعضی از روزای ما که با هم میریم و به اردکها غذا میدیم.

 

 

 دفعه ی قبل که داشتیم توی جاده ی سراوان به سمت تهران حرکت میکردیم . یک عالم گاو و اسب دیدیم . این جاده بسیار قشنگ و سر سبزه. یعنی یه شمال واقعیه. پر از شالیزار . پر از خونه های روستایی قشنگ که آدم توی نقاشی ها میبینه.حالامنم جو گیر میشم و هر دفعه تمام مناظر و حیوونها رو بهت نشون میدم.

 

من هی تو رو صدا می کردم که بهداد اسبها رو ببین گاوها رو ببین. اما تو اصلا انگار نه انگار. دیگه برات عادی شده از بس که دور و برت انواع حیوونها رو دیدی. همین که هی داشتم اینا رو بهت نشون میدادم تو سریع دستت رو به سمت جلو نشون دادی و گفتی دون دون . یعنی ماشین ماشین باری. من مونده بودم. همون موقع گفتم آخه بچه! بچه های تهران لَه لَه می زنند که یه حیوون زنده دور و برشون ببینند اون موقع تو بی اعتنایی می کنی و میگی دون دون؟؟ بعدش گفتم که خب بچه راست میگه. دون دون دوست داره . اصلا عشق دون دون تو وجود و تو خونشه. حق داره خب جد و آبادش همه دون دونی هستند. (تمام اعضای خاندان پدری ات ایران خودرویی و ... بودن و هستند و همه تو صنعت خودرو مشغول کارند) اینه که تو هم اینقدر عاشق ماشین و ماشین بازی هستی. بی خودی نیست. وقتی که بابای خودت تو سن ده سالگی بشینه پشت فرمون ماشین باباش و تنهایی رانندگی کنه و یه راست بره توی دیوار همسایه . خب شما هم حتما چهار سالگی میری توی دیوار همسایه. نه؟ دیرتر میری؟ زودتر میری؟ میخوای بشینی بشین اما تو رو خدا تو دیوار در و همسایه و خیاط نرو. صاف برو. بابا امیرحسین خودت هم یه ماشین دوست به تمام معناست و تمام اطلاعات ماشینهای روز دنیا کف دستش هست و سایه ماشین رو ببینه اسم ماشین رو میگه. به خدا راست میگم .حتی یه ماشینهایی رو میشناسه که شاید کسی اسمش رو هم نشنیده باشه.تمام اطلاعات موتور ماشینها رو حفظه و .... . با یک نگاه میتونه که بگه که بدنه ی ماشین سالمه یا ضربه دیده یا خط  و خش داره. تصادف که بماند. خب امیرجانم یه زمانی مدیر تولید و مدیر کنترل کیفیت ... خودرو بوده و ... . یه مدیر به تمام معنا بوده. امیرجانم از هر انگشتش یه هنری میریزه. از صنعت خودرو و ماشین گرفته تا شیر مرغ و جون آدمیزاد.و جون ماشین.

 

اینم از روزانه های بیست و دو ماهگیت که واقعا دلم نیومد که برات تعریف نکنم. فقط یه ماه دیگه مونده تا تولدت ها !!!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ادرين
9 مهر 92 1:40
سلام ماماني خوبي واي بهداد جون چه جيگريه ...از اون پسراي خوبه كه بهد ها هم به مامانيش كمك ميكنه عزيزم ...ميبوسمش حسابي ..از شير نگرفتينش؟سخت نيست ولي اول سعي كن اول خودت بپذيري كه ديگه سر رسيد دادن شير ..بعد ديگه همه چي با يك شب سخت تموم ميشه ..تازه اون وقت متوجه ميشي هم خودت وهم بهداد چقدر راحت ميشين


سلام خاله. مرسی. نه هنوز یک ماه فرصت دارم. اما دارم توی روز تعداد وعده هاش رو کم میکنم.امیدوارم که به راحتی قبول کنه.