خداحافظ به به ...
بهداد گلم سلام
الان یه دو هفته ای هست که میخوام بیام و برات از روزای بای بای با به به حرف بزنم که نشده. جونم برات بگه که یه پونزده شونزده روزی هست که پروژه ی از شیر گرفتن به شکل لاک پشتی رو داریم ادامه میدیم.
از بیست روز پیش به تقاضاهای وقت و بی وقت شما برای شیر خوردن کمتر جواب دادم و طی روز هر وقت که میومدی و تفننی میخواستی که شیر بخوری حواست رو پرت میکردم و دیگه یه کم به این حالت عادت کردی. از دو هفته ی پیش تا حالا سه تا برنامه ی پنج روزه داشتیم. پنج روز اول وعده های بین روز رو حذف کردم و پنج روز دوم فقط صبح که از خواب بیدار میشدی و عصر که میخواستی بخوابی و شب رو بهت شیر میدادم. خلاصه اول روزی سه وعده. پنج روز دوم رو وعده ی خواب ظهر رو حذف کردیم و فقط روزی دو بار شیر میل نمودید و برنامه ی پنج روز سوم هم فقط شبها به به میخوردی. الان از دو شب پیش تا حالا که حدود پنجاه شصت ساعتی میشه اصلا بهت شیر ندادم و تنها وعده ی شب رو هم حذف کردم. شب عید قربان بود که دیگه خودت شب یه شام مفصل خوردی و چون عصرش برده بودمت بیرون و حسابی گشته بودی و خسته شده بودی. بعد از شام توی بغلم خوابت برد. اونم ساعت ده و نیم شب.!!!!!.
وااااااای باور نکردنی بود. عالی بود.اصلا فکرش رو هم نمی کردم. تا حالا هم تمام مدت سرت رو گرم کردم و نگذاشتم که زیاد گریه کنی و بهونه گیری کنی و یادش بیفتی. البته شما هم واقعا عالی بودی و ممنونم ازت. به خدا باورم نمیشه که اینقدر تو مهربون و صبور و با شعور باشی. واقعا باورم نمیشه. تو واقعا بی نظیری پسر عزیزم.
ولی تو رو خدا منو ببخش. وقتایی که می بینم که میای و لباسم رو میکشی و به به میخوای اشک توی چشمام جمع میشه و نمیدونی که چه حالی می شم. فرشته کوچولوی دوست داشتنیم منو ببخش. ولی خداییش این روزا خیلی خوب غذا خوردی و حتی خودت وقتی که گرسنه ات هست میای و بهم میگی پوف به. همین شب هم بازم دو دل بودم و وقتی که چراغها رو خاموش کردیم نخوابیدی و بعد از اینکه شیشه ی آبت رو خوردی گفتی پوف به. منم بی معطلی و سریع بردمت آشپزخونه و برات غذا گرم کردم و شما هم با کمال میل غذا خوردی. نوش جونت عزیزم. گوارای وجودت.
طی هم روز خیلی حواسم هست که گرسنه نمونی که بهونه نگیری. برای همین تا می بینم که انگشت شصتت میره توی دهانت بلافاصله ترتیب خوردن یه خوراکی که میل خودت باشه رو میدم و مشغولت می کنم.
این چند روز از بس که به دلت راه اومدم و باهات بازی کردم و سرگرمت کردم دیگه نمیگذاری که به کار روزمره ام برسم. از صبح که پا میشی من در خدمت شما هستم تا پاسی از شب. همه ی بچه ها از نوزادی بغلی می شن اما شما اصلا چنین عادتی نداشتی و بهونه ی بغل کردن رو نمی گرفتی اما از وقتی که این موضوع پیش اومده تمام مدت میدوی به دنبالم و دستات رو عین فرشته کوچولوها باز می کنی و می گی مامان بدل بدل (بغل) . وای وقتی که این دوتا لغت رو می گیا من تمام دل و تنم ضعف میره برای به آغوش کشیدنت. نمیدونی که چه حالی میشم وقتی که اشتیاقت رو به بغل کردن می بینم. خلاصه که این چند وقت خیلی بغلم بودی و الان یه هفت هشت روزی هست که بد جور کمر درد گرفتم و این منو واقعا نگران می کنه. چون یک سال قبل از به دنیا اومدنت یه کمر دردی گرفتم که کلی دوا درمون کردم و کمربند طبی بستم و بعدش هم کلی فیزیوتراپی رفتم تا این درد سخت از تنم رفت. حالا که می بینم زمزمه های اون درد کمر اون سال داره توی تنم میاد خیلی نگرانم. واقعا درد وحشتناکی هست و می ترسم که استراحت مطلق بشم و نمیدونم که با تو چه کار کنم؟؟
فقط از خدا می خوام که هر چه زودتر منو شفا بده و این درد سخت رو از تنم ریشه کن کنه. واقعا خدا به روز هیچکس نیاره که بد دردیه.
خلاصه که این روزا خیلی مراقب هستم اما تو که نمیدونی!! وقتی که تی وی یه آهنگ شاد میگذاره مگه تو میگذاری که من بشینم میای به زور دست منو می گیری و میگی که منو بغل کن تا با هم برقصیم اون موقع هست که اشک من در میاد و با یه کمر درد سخت باید گوش به فرمان شما باشم. عاشقتم وقتی که اینقدر شادی و آماده برای نانای کردن.
امیدوارم که طی روزهای آینده دیگه پروژه ی خداحافظی با به به با موفقیت به اتمام برسه.
امیدوارم که خدا به هر دومون رحم کنه و زودی این موضوع از سرت بیفته و دغدغه ی منم تموم بشه. بعدش دیگه میمونه پروژه ی خداحافظی با پوشک. که احتمالا یا قبل از عید این کارو می کنم یا بعد از تعطیلات عید. تا قسمت چی باشه.
در هر صورت بابت این همه همکاری و صبوری کمال تشکر رو ازت دارم گل قشنگم. واقعا باورم نمیشه. وقتی که درد دلهای مامانها رو میخوندم برای از شیر گرفتن بچه هاشون خیلی استرس داشتم که چکار کنم و چطوری این کار سخت رو به پایان برسونم. اما واقعا خدا خیلی کمک کرد و شما هم خیلی همکاری کردم. ایشالا جبران کنم عزیزم.
خدایا کمکمون کن.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی